68
غزل شمارهٔ ۵۴۷
صبح مرا به ظن غلط شام کرده ای
بی تاب مرا گنهی نام کرده ای
تا ذوق حرف تلخ تو حسرت کشم کند
ایذای من به نامه و پیغام کرده ای
از غایت مضایقه در گفت و گو مرا
راضی به یک شنیدن دشنام کرده ای
در غین مهر این که مرا کشته ای نهان
تقلید مهربانی ایام کرده ای
ترسم دمار از من بی ته برآورد
مرد آزمایی که تو در جام کرده ای
چشم تلافی ز تو دارم که پیش خلق
روی مرا به شبهه شبه فام کرده ای
از قتل محتشم همه احرام بسته اند
در دفع وی ز بس که تو ابرام کرده ای