101
غزل شمارهٔ ۳۵
گشته در راهت غبار آلود روی زرد ما
می رسیم از گرد راه اینست راه آورد ما
در هوای شمع رویت قطره های اشک گرم
دم به دم بر چهره می بندد ز آه سرد ما
بس که از یاران هم دردان جدا افتاده ایم
گشته است از بی کسی همدرد ما
با گیاه شور پرور فرقت باران نکرد
آن چه هجران کرد با جان بلا پرورد ما
گر عیاذالله از ما بر دلت گردی بود
حسبتا لله به باد نیستی ده گرد ما
گرد از جمعیت دلها بر آرد بی درنگ
چون ز گرد ره شود پیدا سوار فرد ما
دوش آن وحشی شمایل محتشم را دید و گفت
باز پیدا گشت مجنون بیابان گرد ما