شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
برگ از زبان باد
محمدرضا شفیعی کدکنی
محمدرضا شفیعی کدکنی( از زبان برگ )
171

برگ از زبان باد

این چرخ چاه کهنه ی کاریز
با ریسمان پر گره خویش
این یادگارهای صد قهر و آشتی
یادآور شفاعت دستان روستایی
این خشک دشت را سیراب می کند ؟
در هر گره نشان امیدی ست
وان سوی هر امیدی یأسی
در جمع این گره ها
پیوند اشنایی دیرینه استوار
آن سو درخت تشنه لبی
برگ هاش را
از تشنگی فشرده به هم کرده گوش ها
تا بشنود ترانه ی جویی که خشک شد
اما دریغ زمزمه ای نیست
وان سوی تر شیار افزار
با تخته پاره های شکسته
در هرم نیم روز
خیل هزارگان ملخ ها
این مرکبان تندرو قحط و خشک سال
از دور و دور دست فراخای دشت را
محدود می کنند
ای باد ! ای صبورترین سالک طریق
ای خضر ناشناس
که گاهی به شاخ بید
گاهی به موج برکه و
گاهی به خواب گرد
دیدار مینمایی و پرهیز می کنی
ایام تشنه کامی ما را
از یاس های ساحل دریاچه ها مپرس
آنجا که از شکوفه شکر ریز می کنی