شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
آن بالا
مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث( در حیاط کوچک پاییز، در زندان )
305

آن بالا

داشتم با ناهار
یک دو پیمانه از آن تلخ، از آن مرگابه
زهر مارم می کردم
مزه ام لب گزهای تلخ و گس ِ با همگان تنهایی
پسرک
- پسرم -
در سکنج ِ دو ردیف ِ قفسکهای ِ کتاب
رفته بود آن بالا
دست ها از دو طرف وا کرده
تکیه داده به دو آرنج، گشوده کف ِ دست
پای آویخته و سر سوی بالا کرده
مثل یک مرد که بر دار ِ صلیب
یا گر باید هموار بگویم، شاید
مثل یک چوب ِ نه هموار ِ صلیب
خواهرش گفت:
"بیا پایین، زردشت!"
مادرش گفت:"بیا پایین مادر!
وقت خواب است، بیا، من خوابم می آید"
"من نمی آیم پایین، من اینجا می خوابم"
- گفت زردشت ِ صلیب -
"من همین بالا می خوابم"
من به او گفتم یا می گفتم می باید:
"تو بیا پایین، فرزند!
پدرت آن بالا می خوابد"
یا شاید:
"پدرت آن بالا خوابیده ست!"