567
موی سپید
دیشب آئینه رو به رویم گفت:
کای جوان ! فصل پیری تو رسید
از دل موی های شبرنگت ـــ
تارهایی به رنگ صبح ، دمید
از درخت ، جلوه ی زمان شباب ـــ
همچو مرغی ز دام جسته، پرید
روی پیشانی تو دست زمان
خط پیری سه چار بار کشید
بی خبر! جلوه شبابت کو؟
چهره همچو آفتابت کو؟
وای ، آمد خزان زندگی
وز کف من، گل جوانی رفت.
کام نابرده ، کام نادیده
خوشترین دوره کامرانی رفت
زرد روئی بماند و از کف من
چهره گلگون ارغوانی رفت
رفت عمرم چو تندباد، ولی ـــ
همه با رنج و سخت جانی رفت
روزگار جوانی ام طی شد
وین ندانم، کی آمد و کی شد؟
آه ، این زندگی که من دیدم ـــ
حسرتی ، محنتی ، عذابی بود
بهره ی من ز جان ساقی عمر
خون دل بود، اگر شرابی بود
خشک هر طرف دویدم لیک ـــ
چشمه زندگی ، سرابی بود
خانه ای را که ساختم ز امید ـــ
چون حبابی بر روی آبی بود
زندگانی، چو تند باد گذشت
زندگانی نبود، خرابی بود!
گر که با زندگی، جوانی نیست
نقش زیبای زندگانی چیست؟
آشنانیان عمر من بودند:
رنجها ، دردها، جدائیها
غیر بیگانگی نبردم سود ـــ
ز آشنایان و آشنائیها
هر گلندام و گلرخی دیدم ـــ
داشت بوئی ز بی وفائیها
دل چو آئینه با صفا کردم ـــ
شد عیان نقش بی صفائیها
با جفا پیشگان وفا کردم
دل به بیگانه، آشنا کردم
یاد باد آن زمان که روز و شبان ـــ
داشتم گوشه ی فراموشی
شام من بود، در سر زلفی
صبح من بود در بنا گوشی
مست بودم ، ز نرگس مستی
گرم بود، ز گرم آغوشی
خوشه چین بودم ، از رخ ماهی
بوسه چین بودم، از لب نوشی
بر دلم نور عشق می دادند ـــ
چشم گویان ، لبان خاموشی
از گلستان من بهار، گذشت
شادی و رنج روزگار گذشت.