219
شاهکارآفرینش
ای علی ای شاهکار اوستا آفرینش !
ای جمالت جلوه گاه ذات پاک کبریایی !
ای علی ای دست تو دست توانای الاهی !
ای علی ای حکم عالمگیر تو حکم خدایی .
ای علی نام تو و داغ تو را در سینه دارم
من بلوح سینه دردآشنا نقش تو کندم
هر دم آهنگ علی برخیزد از نای وجودم
ای علی بشنو نوای عشق را از بند بندم .
رزم را یکتا سواری، فتح را تنها امیدی
هان! تویی شیر خدا سر حلقه شمشیر زنها
عدل را نیکو پناهی، رحم را تنها نشانی
هان! تویی یار یتیمان، یاور بیت الحزنها
شب نخفتی تا یتیم بی امان آرام گیرد
گرسنه ماندی که خوان بی نوا بی نان نماند .
خون دل خوردی که خون مردمی بیجا نریزد
خون خود را ریختی تا ظلم را بنیان نماند .
قصه های زورمندان دیدم و بسیار دیدم
چون علی در عرصه عالم هماوردی ندیدم
از بزرگان داستانها خواندم و بسیار خواندم ـ
راستی در آفرینش چون علی مردی ندیدم .
هر چه خواندم از علی سرمایه توحید من شد
من بنور شاه مردان یافتم راه خدا را
مکتب پیغمبران را او معلم بود و منهم ـ
در جمال پاک او دیدم جمال انبیا را .
هیچگه در آفرینش بی علی سیری نکردم
من به نور صبحگاهی دیده ام نور علی را
از خدا هرگز ندانستم جدا او را که دیدم
روز و شب در گردش چرخ زمان دست ولی را .
قصه ها از پهلوانان خوانده ام، اما چه گویم؟
پهلوان هرگز نریزد اشک پیش مستمندان
لیکن ای آگه دلان! تاریخ می داند که هر دم
دیده اند اشک علی را پیش روی دردمندان .
عاجزی در دست ظالم، ظالمی بدخواه عاجز
هر که را غیر از علی دیدم، بدین هنجار دیدم
شاه مردان را بکوی دردمندان اشکریزان
لیک با گردنکش خود کامه، در پیکار دیدم
داستان پهلوانان را بسی خواندم ولیکن
زورمندان را نباشد رسم و راه مهربانی
جز علی شیر خدا کس را ندانم کز سر مهر ـ
اشک ریزد بر یتیمان در شکوه پهلوانی
روزها شیر خدا بود و دل مردم نوازش
شامها اندوه مردم بود و چشم اشکبارش
در جوانمردی فرید دهر بود آن بی همانند
لافتی الا علی، لاسیف الا ذوالفقارش .
ای علی ای تکسوار پهن دشت آفرینش !
من چه گویم، قطره وصف پهن دریا کی تواند؟
تو ابر مردی، یگانه گوهر بحر وجودی
بی قرینی در جهان، وین نکته را تاریخ داند .
آیه « الیوم اکملت لک دین » فاش گوید:
تو امید امتی، شاهنشه خم غدیری
ای علی! بر شانه پاک محمد پا نهادی ـ
تا بداند عالمی، در آفرینش بی نظیری .
گر بشر گویم تو را از گفته خود شرمگینم
ور خدا خوانم تو را، زاندیشه خود بیمناکم
فاش گویم، در تو دیدم جلوه ذات خدا را
وین سخن حق است و از آن نیست نه شرمم نه باکم .
چشم در راه تو دارم، ای شه آزاد مردان !
تا بتابی نوری از ملک ولایت در ضمیرم
راه حق پویم اگر نور تو گردد راهبانم
فیض حق یابم اگر دست تو باشد دستگیرم
(( مرداد ماه ۱۳۵۰ ))