178
سنگی بنام زندگی
تنهای تنها-
غمناک غمناک-
پا مینهم در کوچه های آشنائی
از برگ برگ هر درخت کوچه ی پیر
میپیچدم در گوش،فریاد جدائی
این کوچه روزی سرزمین عشق من بود
عشقی که چون خورشید،چون ماه-
برصبح من امید میریخت
برشام من لبخند میزد
این کوچه روزی زادگاه شاعری بود
اما زمانه-
او را کنون در هاله ی ماتم نشانده
آن شاعر تنها که در هر قطره اشکش-
دست جداییها نگین غم نشانده
درسالها دور....
گلبانگ شاد کودکی غافل زتقدیر
همچون شباویز-
در پیکر این کوچه ها آهنگ میریخت
وز تندباد خنده هایش-
از باغ لبهاش-
هرلحظه در هر جا گل صدرنگ میریخت
اندوه اندوه
آن کودک دیرین کنون مردی غمین است
گلبانگ او،آهنگ او،ازیاد رفته است
لبخند او بر روی لبهایش فسرده است
گلبوته های خنده اش بر باد رفته است
دیوار وبام کوچه هم تلخ و عبوسند
گوئی تمام خانه ها در خواب مرگست
هرجا درختی بود سرسبز-
امروز،هیمه است
بی بار و برگ است
ای وای،ای وای
اینجا سرای حشمت دیرینه ی ماست
این خانه روزی کعبه ی امید ما بود
درعالمی تلخ-
با کلبه ی دیرینه دارم گفتگوها
گویم که:ای دیوار و بام خانه ی ما!
از روشنایی دور ماندید
چون دیگر از کوی شما مهتاب رفته است
آن بخت روشن-
در زیر ابری جاودان در خواب رفته است
آن اختر بخت-
در سالهای کودکی روشنگرم بود
بی او امیدم مرد،عشق و هسبیم مرد
او مادرم بود.
همراه اشکی میکشم از سینه آهی
با خویش میگویم که:ای وای!
آن روز... آن سال...
در این سرا،آری در این ویرانسرا بود
بیچاره مادر
در پای این دیوار در حال دعا بود
گوئی که دیروز است آن در خاک خفته
آرام و مبهوت
گرم نیایش با خدا بود
ای خانه ی ما! درتو میپیچید شبها
بانگ دعایش
آوای نرم جویبار گریه هایش
در گوش من،در گوش تو،دیریست مانده است-
آن دلربا آهنگ گرم لای لایش
ای بام،ای در،ای زمین خانه ی ما!
بی او دلی درسینه دارم لیک مرده است
جانی بتن دارم ولی بی او فسرده است
ای بام و در! آگاه باشید
اینک منم ویرانه ای متروک و خاموش
اینک منم گور تمام آرزوها
سنگی بنام زندگی برسینه ی سردم نشسته است
برروی این سنگ گرانبار
نام نکوی «مادر»من نقش بسته است