شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
زندگی
مهدی سهیلی
مهدی سهیلی( گزیدهٔ اشعار )
243

زندگی

زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی شیرین-
خاطراتی مغشوش-
خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد.
ما ز اقلیمی پاک-
که بهشتش نامند-
بچنین رهگذری آمده ایم.
گذری دنیانام-
که نامش پیداست-
مایه پستی هاست.
ما ز اقلیم ازل-
ناشناسانه بدین دیر خراب آمده ایم
چو یکی تشنه بدیدار سراب آمده ایم
مادر آن روز نخست-
تک و تنها بودیم
خبری از زن و معشوقه و فرزند نبود
سخنی ازپدر و مادر دلبند نبود
یکزمان دانستیم-
پدرومادر و معشوقه و فرزندی هست
خواهر و همسر دلبندی هست
زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد:
روزی از راه رسید-
که پدر لحظه بدرودش بود
ناله در سینه تنگ-
اشک در چشم غم آلودش بود
جز غم و رنج توانکاه نداشت
سینه اش سنگین بود-
قوت آه نداشت.
با نگاهی میگفت:
پس از آن خستگی و پیری و بیماریها-
دفتر عمر پدر را بستند
ای پسر جان، بدرود!
ای پسر جان، بدرود!
لحظه ای رفت و از آن خسته نگاه-
اثری هیچ نبود
پدرم چشم غم آلوده حیرانش را
بست و دیگر نگشود.
زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی که ز تلخی رگ جان میگسلد:
روزی از راه رسید-
که چنان روز مباد
روز ویرانگر سخت
روز طوفانی تلخ
که به دریای وجودم همه طوفان انگیخت
زورق کوچک بشکسته ما-
در دل موج خروشنده دریا افتاد
کاخ امید فرو ریخت مرا-
مادر خسته تن خسته دلم-
زمن آهنگ جدائی دارد
حالت غمزده اش-
چشم ماتمزده اش بامن گفت:
که از این بندگران عزم رهائی دارد.
مادرم آنکه چو خورشید بما گرمی داد-
پیش چشمم افسرد
باغ سر سبز امیدم پژمرد
اشک نه، هستی من-
گشت در جانم و از دیده برخسار دوید
مادرم رفت و به تاریکی شبها گفتم:
آفتابم زلب بام پرید.
زندگی دفتری ازخاطره هاست
خاطراتی که ز تلخی رگ جان میگسلد:
لحظه یی میاید-
لحظه یی صبر شکن-
که یتیمی سر راهی گرید
پدری نیست که گردی ز رخش برگیرد
مادری نیست که درمانده یتیم-
جای در دامن مادر گیرد.
زندگی دفتری از خاطره هاست:
بارها دیده ام و می بینم-
مادری اشک آلود
با نگاهی پردرد
چشم در چشم غم آلود پسر دوخته است
وز تهی دستی خویش-
بهر تنها فرزند-
سالها حسرت و ناکامی اندوخته است
پشت سر می بیند-
دشت تا دشت، غم و غربت و سرگردانی
پیش رو مینگرد-
کوه تا کوه پریشانی و بی سامانی
من بجز سکه اشک-
چه توانم که بپایش ریزم؟
نه مرا دستی هست-
که غمی از دل او بردارم
نه دلی سخت کزو بگریزم
ما همه همسفریم
کاروان میرود و میرود آهسته براه
مقصدش سوی خدا آمدهایم-
باز هم رهسپر کوی خدائیم همه
ما همه همسفریم
لیک در راه سفر-
غم و شادی بهم است
ساعتی در ره این دشت غریب-
میرسد «راهروی خسته» به «خرم کده» یی
لحظه یی در دل این وادی پیر-
میرسد «همسفری شاد» به «ماتمکده»یی
زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی شیرین-
خاطراتی مغشوش-
خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد:
یکنفر در شب کام-
یکنفر در دل خاک
یکنفر همدم خوشبختی هاست-
یکنفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم-
عمرمان میگذرد
وز سر تخت مراد-
پای بر تخته تابوت گذاریم همه
ما همه همسفریم
پدر خسته براه-
مادر بخت سیاه-
سوواران پسر و دختر تنها مانده-
عاشقانی که زهم دور شدند-
دخترانی که چو گل پژمردند-
کودکانی که به غربت زدگی-
خفته در گور شدند-
همگی همسفریم.
تا ببینیم کجا، باز کجا،
چشممان باردگر-
سوی هم بازشود؟
در جهانی که در آن راه ندارد اندوه-
زندگی باهمه معنی خویش-
ازنو آغاز شود.
زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی شیرین-
خاطراتی مغشوش-
خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد