1333
آی زندان بان
آی . . . زندانبان!
صدای ضجه زندانی در مانده را بشنو
در این دخمه ی دلتنگ جان فرسای را بگشا
از این بندم رهایی ده
مرا بار دیگر با نور خورشید آشنایی ده
که من دیدار رنگ آسمان را آرزو مندم
بسی مشتاق دیدار زن و لبخند فرزندم
من دور از زن و فرزند ـــ
به یک دیدار خشنودم
به یک لبخند، خورسندم
الا ای همسرم ، ای همسفر با شادی و رنجم!
از پشت میله های زندان، ترا دلتنگ می بینم
و رویت را که زیبا گلبن گلخانه ی من بود ـــ
بسی بیرنگ می بینم.
به پشت میله های سرد، چشمت گریه آلود است
در آغوش تو می بینم سر فرزند را بر شانه ات غمناک
مگو فرزند ... جانم ، دخترم، امید دلبندم
تو تنها، دخترم تنها
چو می آئی به دیدارم ـــ
نگاهت مات و لب خاموش
نمیخوانی ز چشمانم ـــ
که من مردی گنه آلودم اما پشیمانم
ترا در چشم غمگین است فریاد ملامت ها
مرا در جان ناشاد است غوغای ندامت ها
ترا می بینم و بر این جدائی اشک میریزم
نمیدانی چه غمگینم
غروب تلخ پائیزم
الا ای نغما خوان نیمه شب ، ای رهنورد مست!
که هر شب میخزی از پشت این دیوار ،مستانه
و میپویی بسوی خانه ی خود، مست و دیوانه
دم دیگر در آغوش زن و فرزند، خورسندی
نه در رنجی، نه در بندی ـــ
ولی من آشنای رنجم و با شوق، بیگانه
تو بر کامی و من ناکام
تو در آن سوی ، آزادی
من اینجا بسته ام در دام
میان کام و ناکامی، نباشدغیر چندین گام
بکامت باد، این شادی
حلالت باد، آزادی
تو ای آزاده ی خوشبخت، ای مرد سعادتمند!
که شبها خاطری مجموع و یاری نازنین داری
میان همسر وفرزند ـــ
دلت همخانه ی شادی ـــ
لبت همسایه ی لبخند
بهر جا میروی آزاد ـــ
بهرسویی که دل می گویدت رو میکنی خورسند
نه در رنجی و نه دربند
بکامت باد، این شادی
حلالت باد، آزادی