129
شمارهٔ ۷ - مدح ابوسعید
ای مایه سعادت ای بوسعید
ای از سعود گشته مرکب
جاهت ز چرخ یافته میدان
رایت ز مهر ساخته مرکب
روحی ز عیب و نقص منزه
عقلی به ذات و عرض مهذب
چون صدر تو که یابد مقصد
از جود تو نشسته مرتب
بازم قضا فکند چو صرصر
ناکام در مسالک مسبب
چونانکه به بینم از دور
. . .
اندر مضا شهابم گویی
چون چرخ پوشد سلب مسلب
در کردهای او هم دارم
در زیر ران هیونی اشهب
آن کوه را چو ابر مهیا
وآن دشت را چو باد مجرب
پیچان به پس و پیش چو لبلاب
گردان به چپ و راست چو کوکب
پر نیش عقربم همه زنده
از انتظار . . . عقرب
ناگه بر این ستام مرصع
گردون کشد جلال مذهب
تا روز در دعای ملاقات
برداشته دو دست به یارب
تا طلعت تو باز ببینم
راضی نیم به بخت مراقب
ای از هنر به مدح معین
وی از خرد به شکر معاتب
چون دست تو نیارد گردون
چون رای تو نیارد کوکب
آنی که عز و دولت معجب
چون دیگران نکردت معجب
هم سیرت فرشته ای از آنک
گردت زمانه داد معرب
اقبالها بساز دمادم
زآن خورده جام های لبالب
شاهست میزبان تو فافخر
ملکست بوستان تو فاطرب
کان الشراب بعد زمان
مصباح بان عرب فاشرب
در صبح دولتی به صبوحی
می خور فداک عندی اصوب