106
شمارهٔ ۱۲۹ - مدیح خواجه ابوالفتح
این دو شغل برید و عرض به تو
یافته خرمی و زیبایی
روی این را همه بیفروزی
صدر آن را همه بیارایی
چون پدید آمدی تو بر هر کس
چون که بر من پدید می نایی
در حق کار من کجا کردی
آن شگرفی و آن نکورایی
مهتر چرخ همتی ز چه رو
همت مهترانه ننمایی
چه گماری حسود را بر من
که شدم زین زحیر سودایی
خنده ها می زند به خوش منشی
طنزها می کند به رعنایی
زیبدت گر کنی چرا نکنی
داری اصل و جمال و برنایی
هر چه خواهی همی توانی کرد
دستگه داری و توانایی
تو مرا چون که شادمان نکنی
کاسمان جاه و مشتری رایی
خشک رودی چرا کنی بر من
چون تو را هست خوی دریایی
اصل فتحی بلی که بوالفتحی
کارک من چرا به نگشایی
آن رشیدی رشید را مطلق
آنچه می بایدم بفرمایی
از تنم بار رنج برداری
وز دلم زنگ ننگ بزدایی
دفتر نظم را که پیش منست
بابی از مدح خود درافزایی
من به اقبال تو برآسایم
تو ز گفتار من برآسایی
شکر من شکر یک جهان انگار
که منم یک جهان به تنهایی
دولت اهل فضل بر جایست
تا تو در دولتی و بر جایی