111
شمارهٔ ۸۹ - باز در مدح او
از جور زمانه را جدا کرد
با عدل به لطفش آشنا کرد
آن شاه که تخت مملکت را
چون چشمه مهر پرضیا کرد
عادل ملکی که ایزد او را
بر جمع ملوک پیشوا کرد
یاری کردش خدای بر ملک
کو یاری دین مصطفی کرد
ده شیر به رزم یک زمان کشت
ده گنج به بزم یک عطا کرد
ای شاه تو را خدا بی چون
بر خلق زمانه پادشاه کرد
بر لوح نوشت نام ملکت
بر ملک تو لوح را گوا کرد
روی همه خسروان تو را دید
تاج همه خسروان تو را کرد
خورشید ملوکی و شکوهت
عمر همه خسروان هبا کرد
تأیید تو خاک درگه تو
در گیتی اصل کیمیا کرد
اقبال تو گرد موکب تو
در دیده ملک توتیا کرد
کین توز آب آتش افروخت
مهر تو سموم را صبا کرد
چون گردون گشت با تو یکتا
در پیش تو پشت را دوتا کرد
هر طبع که بود کم توانست
اوصاف تو در خور سزا کرد
هر وهم که هست کی تواند
در بحر مدیحت آشنا کرد
ای شاه جهان فلک ندانست
آنگاه که بر تنم جفا کرد
چون دید مرا به خدمت تو
دانست که آن جفا خطا کرد
آنست رهی که از دل و جان
گاهیت دعا و گه ثنا کرد
همواره ثنات بر ملا گفت
همواره دعات در خلا کرد
یک مجلس اگر نگفت مدحت
در مجلس دیگرش قضا کرد
لفظ تو چو نام بندگان برد
نام رهی از میان رها کرد
مرحوم تر از همه مرا دید
محروم تر از همه مرا کرد
اندیشه مرا به حق ایزد
کز لذت خواب و خور جدا کرد
هر بنده که از تو حاجتی خواست
آن حاجت رای تو روا کرد
پس رای تو بنده را فراموش
از بهر خدای را چرا کرد
باقی بادی که عدل را چرخ
در ملک تو سایه بقا کرد