93
شمارهٔ ۷۹ - مدح یکی از اکابر
ای بزرگی که دین و دولت را
همه آثار تو به کار شود
هر زمان شادتر شود آن کس
که به نامت به کارزار شود
گفته و کرده تو در عالم
همه تاریخ روزگار شود
پشتوان کمال چون باید
میخ حزم تو استوار شود
ذره ای کان ز حلم تو بجهد
بیخی از تند کوهسار شود
قطره کان ز جود بچکد
سیلی از ابر تندبار شود
تابود مرغزار جود تو سبز
امل خلق کی نزار شود
موقف بزم تو شکارگهیست
که در او شکرها شکار شود
بس یسار و یمین که زی تو رسد
از یمین تو با یسار شود
شب رنج ولیت روز شود
گل به دست عدوت خار شود
هر که نزد تو نیک نیست عزیز
زود بینی که نیک خوار شود
وانکه راه خلاف تو سپرد
اگر آبست خاکسار شود
گرد گردن زه گریبانش
آتشین طوق و گر زه مار شود
هر که اندر هوای تو نبود
بر تن او هوا حصار شود
دل بدخواهت ار ز سنگ بود
پیش خشم تو چون غبار شود
هیبت تو چو آتش افروزد
اختر آسمان سرار شود
خاطر اندر مصاف مدحت تو
همچو برنده ذوالفقار شود
طبع در گرد وهم تو نرسد
گر همه بر قضا سوار شود
چون تو اندر خزان به باغ آیی
آن خزان باغ را بهار شود
همه اطراف بی نگار چمن
همچو طبع تو پرنگار شود
وز تو این باغ نصرت آبادان
به شگفتی چو قندهار شود
شاخ ها را ز لفظ تو روزی
گوهر شب چراغ تار شود
هست ممکن که قوت و حرکت
عرض پنجه چنار شود
بزم فرخنده تو را ساقی
قامت سرو جویبار شود
در فراق تو هر زمان تن من
از بس اندیشه بی قرار شود
هر میم کآبگون سپهر دهد
مغز عیش مرا خمار شود
اشک من ناردانه شد نه عجب
گو دل من کفیده نار شود
چند باشم در انتظار و هوس
که مگر بخت سازگار شود
این بتر باشدم که راحت عمر
در سر رنج انتظار شود
پار مقصود من نشد حاصل
ترسم امسال همچو پار شود
ای فلک همتی که هر چه کنی
مایه عز و افتخار شود
یادگار جهان شدی و مباد
که جهان از تو یادگار شود