شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۵۸ - در ستایش یکی از صدور و شرح گرفتاری خویش
مسعود سعد سلمان
مسعود سعد سلمان( قصاید )
93

شمارهٔ ۵۸ - در ستایش یکی از صدور و شرح گرفتاری خویش

تا تو را در جهان بقا باشد
عز و اقبال در قفا باشد
ای بزرگی که تابش خورشید
پیش رای تو چون سها باشد
هر بزرگی که در جهان بینند
با بزرگی تو هبا باشد
آن جوادی که روز بزم تو را
مال صد گنج یک عطا باشد
هر که را چشم بخت خیره شود
خاک پای تو توتیا باشد
آفتابی که در همه عالم
اثر تو همی ضیا باشد
من چه دعوی بندگیت کنم
مدحت تو بر آن گوا باشد
روزی من فلک چنان کرده ست
که بلاها همه مرا باشد
ظن نبردم همی که چون مرغان
مر مرا جای در هوا باشد
مونس من همه ستاره بود
قاصد من همه صبا باشد
کس نیابم که غمگسار بود
کس نبینم که آشنا باشد
همه شب از نهیب سیل سرشگ
خوابم از دیدگان جدا باشد
هر چه گویم همی برین سر کوه
پاسخ من همه صدا باشد
روز و شب هر چه گویم و شنوم
همه بی روی و بی ریا باشد
کس نگوید در این همه عالم
که ازین صعب تر بلا باشد
دست در شاخ دولت تو زنم
بینوا تا مرا نوا باشد
همه گفتند رتبت مسعود
زود باشد که بر سما باشد
گفتم از دولت تو آن بینم
کز بزرگی تو سزا باشد
مدح گویم تو را به جان و مرا
نعمت از مدح تو جزا باشد
هر ثنایی که گویم از پس این
تازی و پارسی تو را باشد
خدمت تو چنان کنم همه سال
که تو را غایب رضا باشد
بسته اکنون به بند و زندانم
تو چه گویی چنین روا باشد
از تو شادی است قسمت همگان
غم دل قسمت من چرا باشد
گر نباشد به نزد دولت تو
ای عجب در جهان کجا باشد
نیست حیلت بلی هر آنچه رسد
از خدای جهان قضا باشد
منت تا این همه ثنا گویم
در جهان تا همی ثنا باشد
نکنم جز دعای نیک آری
کار چون من کسی دعا باشد
در بزرگی بقای عمر تو باد
تا جهان را همی بقا باشد