113
شمارهٔ ۳۱۴ - قصیده
فتح و ظفر و نصرت و پیروزی و اقبال
با عز خداوند قرین بودند امسال
مشهور شد از رایت او آیت مهدی
منسوخ شد از هیبت او فتنه دجال
شاهان سرافراز نهادند بدو روی
رایان قوی رای سپردند بدو مال
بنمود بدو حکم و قضا قدرت و امکان
بفزود بدو دولت و دین حشمت و اجلال
شاهی است که عزم حشمش دود برآورد
از دوده مظلومان از مجمع اضلال
بحری است که موج سخطش گرد برانگیخت
از قلعه بودارو وز لشکر چیپال
چندان علم شیر برافراشت که بفزود
ز ایشان به فلک بر چو اسد بیعدد اشکال
چندان گله پیل درآورد که برخاست
زیشان به زمین اندر بی زلزله زلزال
شاها بیلک رمح تو چون معجز موسی
شاخی است که با او نرود حیلت محتال
آموخته زاید بچه شیر ز مادر
از عدل تو در پنجه نهان کردن چنگال
روزی که همی گرید اشخاص بر ارواح
وقتی که همی خندد آجال بر آمال
بر خاک زمین وصل کند باد هوا ابر
وز باد هوا باز کند خاک زمین بال
گه عقل پریشان کند از جرعه شمشیر
گه هوش خروشان شود از دره طبال
دیو از الم خشت تو بر خشت زند سر
کوه از فزع گرز تو در برز کشد یال
آنی که ز کردار تو آرد گهر استاد
آنی که ز گفتار تو سازد هنر استال
گر وهم تو بر خاطر ابدال گذشتی
در علم ابد چنگ زدی همت ابدال
ور قوت عدل تو بصلصال رسیدی
بی روح بجنبیدی در ساعت صلصال
تا معدن اعدا به تو اطلال ندیدند
ظاهر نشد از عدل تو کیفیت اطلال
اندر خطر زخم تو چو نال شود کوه
وندر نظر رحم تو چون کوه شود نال
تا از پس و پیشینه کم و بیش و بدو نیک
تا در تک و پویند شب و روز و مه و سال
طبع و دل و طبل و علم و رأی تو بنیاد
فتح و ظفر و نصرت و پیروزی و اقبال