شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۲۹۱ - مدح دیگر از آن پادشاه
مسعود سعد سلمان
مسعود سعد سلمان( قصاید )
81

شمارهٔ ۲۹۱ - مدح دیگر از آن پادشاه

اگر مملکت را زبان باشدی
ثنا گوی شاه جهان باشدی
ملک بوالمظفر که گر قدر او
عیان گرددی آسمان باشدی
شه کامرانی که خواهد فلک
که مانند او کامران باشدی
اگر شکل خلقش پدید آیدی
شکفته یکی بوستان باشدی
وگر آتش تیغ سوزانش را
چو سوزنده آتش دخان باشدی
یکی دوزخی باشدی سهمگین
که دوزخ در آسیب آن باشدی
شها شهریارا حقیقت شمر
که گر مملکت را روان باشدی
به پیش تو چون بندگان دگر
همیشه کمر بر میان باشدی
جهاندار شاها اگر پیش تو
چو بنده دو صد مدح خوان باشدی
یقین دان که افزون از آن نامدی
که در مجلس بار و خوان باشدی
رهی تو گر صد دهان داردی
که در هر دهان صد زبان باشدی
بدان هر زبان صد لغت داندی
که در هر لغت صد بیان باشدی
بنان گرددی مویها بر تنش
یکی کلک در هر بنان باشدی
پس آن کلکها و بنانها همه
به مدحت روان و دوان باشدی
نبشته که با گفته گرد آمدی
وگر چند بس بیکران باشدی
ز صد داستان کان ثنای تو است
همانا که یک داستان باشدی
شها خواهدی رخش تو تا بتگ
عنانش ز باد وزان باشدی
روا داردی کو تنش را چو کرگ
هم از پوست گستوان باشدی
فلک خواهدی تا تو را روز و شب
چو شبدیز در زیر ران باشدی
بدان تا برو انجم و مهر و ماه
ستام و رکاب و عنان باشدی
سپهر برین گر زبان داردی
مثال تو را ترجمان باشدی
وگر قرص خورشید جان یابدی
به گنج تو بر قهرمان باشدی
اگر جویها را که در بیشه هاست
ز عزم تو آب روان باشدی
سر نیزه هایی که روید ز خاک
سراسر همه با سنان باشدی
گواهی ز عدل تو گر نیستی
یقین زمانه گمان باشدی
وگر مهر تو نیستی در جهان
فلک سخت نامهربان باشدی
وگر دست تو نیستی در سخا
همه سود عالم زیان باشدی
شهی کز تو ترسان شود خواهدی
که در تنگتر آشیان باشدی
ز بیم حسامت روا داردی
که در کام شیر ژیان باشدی
وگر نه چو شاهی که شطرنج راست
تن او همه استخوان باشدی
مگر زیر یک زخم شمشیر تو
زمانی تنش را توان باشدی
نداند که همی نیستی سودمند
گرش سنگ تن روی جان باشدی
سعود فلک را قران نیستی
اگر جز تو صاحبقران باشدی
اگر نیستندی حقیقت بدان
که ملکت همی جاودان باشدی
نه روی زمین خرمی داردی
نه طبع جهان شادمان باشدی