122
شمارهٔ ۲۶ - هم در مدح او
ملک مسعود ابراهیم شاه است
که بر شاهیش هر شاهی گواه است
نه چون عدلش جهان را دستگیر است
نه چون قدرش فلک را پایگاه است
نبیند چون کلاه او جلالت
کلاه او چه فرخنده کلاه است
گهی از فرهی رخشنده مهرست
گهی از خرمی تابنده ماه است
گرفته ست و گشادست و شکسته
ز شمشیرت که دوران را پناه است
به هر جایی که اندر کل عالم
زمینی یا حصاری یا سپاه است
جهانگیرا ملوک این جهان را
به دولت خدمت تو پهن راه است
بر جود تو هر ابری چو گردیست
بر حلم تو هر کوهی چو کاه است
به هر لفظی که گوید در دهانش
ز سهم تیغ تو وای است و آه است
نه چون بنده به گیتی مادحی است
نه چون تو در زمانه پادشاه است
بدین بنده اگر خواهی ببخشای
که حال و کار و بارش بس تباه است
به اطلاقت گشاده چشم مانده
به گیتی هر که او را نیکخواه است
نسنجد نزد تو یک پر پشه
گرش هم سنگ این گیتی گناه است
همی تا خامه خاموش گوید
که زیر هر سپیدی یک سیاه است
تو را هر ساعتی از ملک عزی است
تو را هر لحظه ای از بخت جاه است