99
شمارهٔ ۱۸۵ - هم در ثنای آن شهریار
ای اختیار ایزد دادار ذوالجلال
تاج از تو با شرف شد و تخت از تو با جمال
مسعود شهریاری کز فر عدل تو
بر ملک روزگار چو نام تو شد به فال
کرده نهال جاه تو را دست مملکت
آورده بار عدل و سخا شاخ این نهال
گوید تو را زمانه و خواند تو را فلک
برجیس با سعادت و خورشید بی همال
غران هزبر بر کند از حشمت تو چنگ
پران عقاب بفکند از هیبت تو بال
شبع سبع گذشت که جان عدوت خورد
زان پس که بود بر تن و بر جان او وبال
آورد چند مژده شمال امان تو را
از ملک بی کرانه و از عمر بی زوال
شاها به حال بنده مادح نگاه کن
کز روزگار بروی شوریده گشت حال
تا کرده چرخ موکب دولت ز من تهی
نالم همی ز انده چون مرکب از دوال
شصت و دو سالگی ز تن من ببرد زور
زان پس که بود در همه میدان مرا مجال
اندک شدست صبرم و بسیار گشته غم
از اندکی دخل و ز بسیاری عیال
آرام و خور به روز و شب از من جدا شدست
از هول مرگ دشمن و از بیم قیل و قال
ورچه تنم به ضعف شد از رنج هر زمان
آید همی قویترم این شعر با کمال
شیر مصاف رزمم و پر دل ترم ز شیر
وز بیم یاوه گویان بد دل تر از شکال
از چند گونه بطلان بر من نهند و من
زان بیگنه که باد زبان حسود لال
من خود ز وام ها که درو غرقه گشته تن
با دهر در نبردم و با چرخ در جدال
شاها اگر بخواهد رای بلند تو
از کار این رهی بشود وهن و اختلال
از نان و جامه چاره نباشد همی مرا
این هر دو می بباید گر نیست جاه و مال
در آرزوی آنم کز ملک وضعیتی
آرد به ربع برزگرم ده قفیز گال
کدیه نبود خصلت بنده به هیچ وقت
هر چند شاعران را کدیه بود خصال
هرگز نبود و نیز نباشد که باشدم
از منعمی درآمد و از مکرمی منال
جز در مدایح تو نخیزد مرا سخن
جز بر مواهب تو نباشد مرا سؤال
گر ز ابر آب خواهم و از آفتاب نور
چون بنگرم نباشد نزد خرد محال
چون دیگران توانگر گردم به یک نظر
از آن دهن مرفه گردم به یک مثال
روزی خلق گیتی اندر نوال تست
پاینده باد شاها در گیتی این نوال
تا مهر و سرو باشد و باشد درین جهان
زین بر هوا شعاع و از آن بر زمین ضلال
دیدار تو چهر مهر منیر از نجوم چرخ
ایام تو چو فصل بهار از فصول سال