94
شمارهٔ ۱۷۳ - مدح علاء الدوله مسعودشاه
ای روزگار تو نسب روزگار ملک
پرورد روزگار تو را در کنار ملک
از روزگار آدم تا روزگار تو
از بهر روزگار بود انتظار ملک
مسعود نام شاهی و چون نام تو ز تو
مسعود فال گشت همه روزگار ملک
چون تو ندید هیچ ملک ملک در جهان
زیبد که باشد از تو همه افتخار ملک
با تو پیاده خواند جهان آفتاب را
تا تو شدی به طالع میمون سوار ملک
تا ملک را به حمله برانگیختی نماند
در دیده ملوک زمانه غبار ملک
چون روز کارگردان گردد مصاف سخت
قایم شود به نصرت تو کارزار ملک
کف الخضیب گردون گردد به زخم سخت
بر زخم سخت بازوی خنجر گذار ملک
واندر نبرد خنجر گوهر نگار تو
از رنگ خون دشمن سازد نگار ملک
یمن است و یسر حاصل تو تا یمین تو
در قبضه تصرف دارد یسار ملک
گر بوته ای انگشتی رای تو ملک را
هرگز کجا گرفتی گردون عیار ملک
دین را شعار عدلست از دادهای تو
با دولت تو یافت ز گردون شعار ملک
بردند نام کسوت و جاه تو ورنه هیچ
درهم نیوفتاد همی پود و تار ملک
تا دست ملک یافت ز تو دستوار عز
شد پای بند دشمن دین دستوار ملک
تا نور و نار یافت فلک از پی صلاح
چون مهر و کین تو نبود نور و نار ملک
از رای استوار تو اندر جهان عدل
تا حشر ماند قاعده استوار ملک
با همت و محل تو از قدر و منزلت
بگذشت از آنکه شرح توان داد کار ملک
چون برگ ریز دولت تو شد روان ملک
آراست چون بهار همه رهگذار ملک
انصاف را تو آری اندر بنای امن
اقبال را تو داری اندر جوار ملک
هر فخر کان برانی اندر شمار خویش
گردون براند آن را اندر شمار ملک
شمشیر تو به قهر شود خواستار جان
زانکس که او به عنف شود خواستار ملک
اندر شکارگاه نماند از تو هیچ شیر
اکنون یکی برآی نگردد شکار ملک
ملک ملوک عصر به خنجر شکار کن
مگذار یک ملک را در مرغزار ملک
ای گشته بارور به شرف شاخ بخت تو
چیند ز شاخ بخت تو کام تو بار ملک
فردوس عدن گشت روان تا به فرخی
باز آمدی به مرکز دارالقرار ملک
در حضرت تو تا ز تو دولت جمال یافت
هم با بهار سال درآمد بهار ملک
امروز شهریارا روزی مبارکست
کاین روز گشت از ملکان اختیار ملک
تا تو بهار سال به اقبال جفت کرد
نو روز کار دولت تو کردکار ملک
این روز هم به مرکز ملک آمدی تو باز
با طبع خوش ز طبع خوش سازوار ملک
گوید همی که ملک تو را نیست انتها
این روز ابتدا شدن کار و بار ملک
تا ملک را شرف بود از تاج و تخت تو
از تاج و تخت تو شرف پایدار ملک
بادت بگرد تخت همایون مدار بخت
بادت بگرد تخت بر افزون مدار ملک
تا عقل گه مشیر بود گه مشار باد
اقبال و دولت تو مشیر و مشار ملک