83
غزل شمارهٔ ۶۶۸
مدام آن نرگس سرمست را در خواب می بینم
عجب مستیست کش پیوسته در محراب می بینم
اگر خط سیه کارش غباری دارد از عنبر
چرا آن زلف عنبربیز را در تاب می بینم
اگر چه واضع خطست این مقلهٔ چشمم
ولیکن پیش یاقوتت ز شرمش آب می بینم
دلم همچون کبوتر در هوا پرواز می گیرد
چو تاب و پیچ آن گیسوی چون مضراب می بینم
نسیم خلد یا بوی وصال یار می یابم
بهشت عدن یا منزلگه احباب می بینم
مرا گویند کز عناب خون ساکن شود لیکن
من این سیلاب خون زان لعل چون عناب می بینم
برین در پای برجا باش اگر دستت دهد خواجو
که من کلی فتح خویش در این باب می بینم