82
غزل شمارهٔ ۵۱۱
معلوم نگردد سخن عشق بتقریر
کایات مودت نبود قابل تفسیر
مرغان چمن را به سحر همنفسی نیست
در فصل بهاران به جز از ناله شبگیر
زینگونه چو از درد بمردیم چه درمان
زیندست چو از پای فتادیم چه تدبیر
کوته نکنم دست دل از زلف جوانان
گر زانکه بزنجیر مقید کندم پیر
احوال پریشانی من موی به مو بین
کان سنبل شوریده کند پیش تو تقریر
چون شرح دهم غصهٔ دوری که نگنجد
اسرار غم هجر تو در طی طوامیر
از چشم قلم خون بچکد بر رخ دفتر
هر دم که کنم نسخهٔ سودای تو تحریر
در سنگ اثر می کند آه دل مظلوم
لیکن نکند در دل سنگین تو تاثیر
از پردهٔ تدبیر برون آی چو خواجو
تا خود چه برآید ز پس پردهٔ تقدیر