116
غزل شمارهٔ ۴۷
رخ تو رونق قمر بشکست
لب توقیمت شکر بشکست
لشکر غمزهٔ تو بیرون تاخت
صف عقلم به یک نظر بشکست
بر در دل رسید و حلقه بزد
پاسبان خفته دید و در بشکست
من خود از غم شکسته دل بودم
عشقت آمد تمامتر بشکست
نیش مژگان چنان زدی به دلم
که سر نیش در جگر بشکست
نرسد نامه های من به تو ز آنک
پر مرغان نامه بر بشکست
قصه ای می نوشت خاقانی
قلم اینجا رسید و سر بشکست