102
غزل شمارهٔ ۴۰۱
باز از نوای دلبری سازی دگرگون می زنی
دیر است تا در پرده ای از پرده بیرون می زنی
تا مهره وامالیده ای کژ باختن بگزیده ای
نقشی که در کف دیده ای نه کم نه افزون می زنی
آه از دل پر خون من زین درد روز افزون من
هر شب برای خون من رای شبیخون می زنی
خاقانی از چشم و زبان شد پیش تو گوهرفشان
تو عمر او را هر زمان کیسه به صابون می زنی