104
غزل شمارهٔ ۳۶۵
هرگز بود به شوخی چشم تو عبهری
یا راست تر ز قد تو باشد صنوبری
یا داشت خوبتر ز تو معشوق، عاشقی
یا زاد شوخ تر ز تو فرزند، مادری
گر بگذرم به کوی تو روزی هزار بار
بینم نشسته بر سر کویت مجاوری
یا دست بر دلی ز تو یا پای در گلی
یا باد در کفی ز تو یا خاک بر سری
کردی ز بیدلی تو مرا در جهان سمر
نی بی دلی است چون من و نی چون تو دلبری
نی چون من است در همه عالم ستم کشی
نی چون تو هست در همه گیتی ستم گری
پران شود ز زیر کله زاغ زلف تو
تا بر پرد ز بر دل من چون کبوتری
زان زلف عنبرینت رخم چنبری شود
تا پشت من خمیده شود همچو چنبری
گفتی چرا کشی سر زلف معنبرم
گویم که سازمش ز دل خویش مجمری
گوئی که شکر منت آید به آرزو
گویم حدیث در دهنت باد شکری