103
غزل شمارهٔ ۳۳۵
گلی از باغ وفا آمده ای
خود خس و خار نما آمده ای
هر کجا پای نهی گل روید
تا ندانی ز کجا آمده ای
ذرهٔ ذات تو خورشید لقاست
بحری و قطره قضا آمده ای
سایهٔ خار تو سروستان است
خرمن نشو و نما آمده ای
نور آئینه به خود پنهان است
قبلهٔ قبله نما آمده ای
کی دلت تاب نگاهی دارد
آفت آینه ها آمده ای
خار و گل نام خدا می گویند
ای سهی قد ز کجا آمده ای
مستی و شوخی و عالم سوزی
چه بگویم که چها آمده ای
بین که در باغ جهان خاقانی
از پی کسب هوا آمده ای