118
غزل شمارهٔ ۲۶۰
نزل عشقت جان شیرین آورم
هدیهٔ زلفت دل و دین آورم
چون شراب تلخ و شیرین درکشی
پیشکش صد جان شیرین آورم
پیش عناب لبت عناب وار
روی خون آلوده پر چین آورم
پیش بالای تو هم بالای تو
گوهر از چشم جهان بین آورم
واپسین یار منی در عشق تو
روز برنائی به پیشین آورم
چون به یادت کعبتین گیرم به کف
کعبتین را نقش پروین آورم
نیم رو خاکین چو بوسم پای تو
بر سر از تو تاج تمکین آورم
عاشقان دل دادن آئین کرده اند
من به تو جان دادن آئین آورم
عار چون داری ز خاقانی که فخر
از در تاج سلاطین آورم