100
غزل شمارهٔ ۱۸۹
پیش صبا نثار کنم جان شکوفه وار
کو عقد عنبرین که شکوفه کند نثار
ای مرد با شکوفه چه سازم طریق انس
این بس مرا که دیدهٔ من شد شکوفه بار
جانم شکوفه وار شکافان شد از هوس
چون حجلهٔ شکوفه برانداخت نوبهار
هر شب که پر شکوفه شود روی آسمان
در چشم من شکوفه وش آید خیال یار
شاخ شکوفه دار امیدم شکسته شد
چون از شکوفه قبهٔ نو بست شاخسار
کو آن شکوفهٔ طرب و میوهٔ دلم
اکنون که پر طلسم شکوفه است میوه دار
چون زان شکوفه عارض امید به نبود
امید من بمرد به طفلی شکوفه وار
هست از شکوفه نغزتر و شوخ دیده تر
خاقانی از شکوفه امید بهی مدار