شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
تقریظ دکتر سید منصور منعم
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( مقدمه و پیشگفتار )
128

تقریظ دکتر سید منصور منعم

« بِسمِه تَعالی شَاًنُه »
«نظریات دکتر سیّد منصور منعمی دربارۀ نویسنده »
متجاوز از سی سال است که اینجانب با آقای کمال مشکسار مصنف این کتاب ، علاوه بر خویشاوندی نسبی ، آشنائی نزدیک دارم و از دزیای محبّت و عرفان و کمالات ایشان جرعه ها نوشیده ام و مذاق جان را با تراوش عطریات بیانات گهربار ایشان معطر ساخته ام . وجود این گِل ناچیز به خواست خداوند با همنشینی گُلی خوشبوی عطرآگین شده است.
«سعدی میفرماید :»
گـِلی خـوشبوی در حمـام روزی رسـید از دست مـحبوبی بـه دستم
بـدو گـفتم کـه مشکـی یا عبیری کــه از بــوی دلاویــز تـو مسـتم
بگفتــا مـن گــِلی نـاچیز بــودم ولیکـــن مــدتی بــا گــُل نشسـتم
کمـال همنشین در من اثر کرد وگـرنه من همان خاکـم که هستم
و حقاً این پیشامد را موهبت الهی میدانم. جنابش همیشه دلسوز و مهربان بوده و شب و روز به فرائض و وظائف خدائی خودش عمل میکند و به خلقت مخلوقات بدون هیچ توقعی مشغول است ، به خصوص جوانان سعادتمند را به خودش جلب نموده با اعمال وسخنان دلپذیرخودش از هر گونه لغزش شیطانی ،آنها را نجات میدهد و به راهنمائی ایشان در راه خداشناسی و عشقورزی به محمّد و آلش صَلَواةُ اللّه عَلَیهِم اَجمَعین اهمیت بیشتری میدهد و در خدمت ایشان کوششی فراوان دارد.
با اینکه ایشان لیسانسیه حقوق از دانشگاه تهران است و میتوانست در کادر قضائی وارد شود و شغل قضاوت یا وکالت را داشته و در نتیجه هم مقامی عالی و هم درآمد خوبی داشته باشد پیش مرحوم مغفور آیت اللّه آقای شیخ بهائالدین محلاتی رحمت اللّه علیه رفته و با ایشان مشورت کرد تا به اجازه ایشان کار مشروعی داشته باشند ، حضرت مرحوم آیت اللّه مزبور فرموده بودند ایشان شغل دبیری تعلیمات دینی و ادبیات فارسی و عربی را در عوض قضاوت انتخاب نماید تا پولش حلال و کارش مشروع باشد ، حاج کمال هم امتثال امر نموده در کادر دبیری استخدام و مشغول تدریس درس های نامبرده شدند تا از این راه خدمتی به اسلام و کشور مسلمان کرده و مردانی متدیّن و با سواد تحویل جامعه بدهند .
بطوریکه خودشان نقل میکنند : « اولین سالی که مشغول تدریس شدم ملاحظه کردم که هنگام سخن و درس دادن عدۀ کمی از بچه ها به خواب میروند. اول خیالمیکردم این خوابها عمدی است بعداً معلومم شد که سخنانم در بعضی از بچه ها به قدری مجذوب کننده است که بی اختیار آنها را به خواب مغناطیسی فرو میبرد، چون معلم سیّار بودم درمدارس دیگر هم همین پیش آمد میشد ، از عده ای از اینگونه دانش آموزان برای شب جمعه در منزل خود دعوت کردم تا مجلسی از قرآن و مباحث دینی داشته باشیم به ناگاه مشاهده کردم که عدۀ زیادی از ایشان غش کرده روی زمین افتادند یکی میگوید : یا علی ( ع ) ، یکی میگوید : یا محمّد ( ص ) ، یکی میگوید یا حسین ( ع ) و غیره . بعداً به هر نحوی بود یکی یکی ایشان به حال اول برگشتند و نقل میکردند ، این ارواح طیّبه را دیدیم و متوسل به آنها شدیم ، حقیر فهمیدم این قوه عاملی مغناطیسی در من وجود دارد ولی خودم از خودم اطلاعی ندارم ، روی اشخاص بزرگسال هم تجربه کردم ، دیدم خداوند این قوه را به حقیر عنایت فرموده که میتوانم دست روی سر کسی گذاشته با ذکر یا علی ( ع ) یا ذکر دیگر ، دیگران را به خواب مغناطیسی فرو برده و چنانچه کسی مرضی داشته باشد و صلاح دید خداوند هم باشد یا به کلی خوب میشود یا حالش بهتر میشود و بعضی ها هم به خواب نمیروند و اگر هم خواب بروند و صلاح دید خدا نباشد خوب نمیشوند .»
بنابراین ایشان در رفع مشکلات بیماران و غم زدگان و درماندگان شبانه روز کوشا بوده ،که زبان و قلم حقیراز بیان نقل همۀ آنها قاصر است ، ارادت و دوستی و عشق ایشان به خاندان نبوّت و ولایت یعنی محمّد و آل او صلواة اللّه علیهم اجمعین ایشان را بر آن داشت که هفته ای دو شب ، یکشنبه شب و پنجشنبه شب در منزل خودشان مجس دعا و توسل و ارشاد و راهنمائی برای مراجعه کنندگان منعقد نمایند، و من خودم حاضر و ناظر بوده ام که هر کس در این مجلس آمده حالش تغییر کرده و خوشحال از منزل بیرون رفته است. گفته اند : « کاری که بود بهر خدا با اثر افتد » یا گفته اند : « آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند و آنچه از زبان برآید از گوش تجاوز نکند ». چون هدف ایشان و منظورشان برای رضای خدا و عاشقان او و بخصوص توسل به ائمۀ طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین بوده است صاحبان دل را مجذوب حقو حقیقت کرده اند.
اصول و مبنای کار ایشان به طور کلی بطریق زیر خلاصه میشود :
اول : تشکیل جلسات عرفانی و اسلامی و راهنمائی حاضرین بعوالم غیب و شهادت ( یعنی دنیا و آخرت ) و راهنمائی درخداشناسی و راه تقرب به خداوند از طریق فرمایشات حضرات معصومین سلام الله علیهم اجمعین و محبت و خدمت بی ریا و بی شائبه به مخلوقات خداوند و انجام دادن وظائف شرعی توسط فرمان علماء عظام و مراجع تقلید و علماء تقلید و علماء اخلاق و عرفان ، خودم بارها از ایشان با گوش خودم شنیده ام که گفته اند : شریعت و طریقت را باید حتی المقدور انجام داد تا به حقیقت رسید ، هر کدام از این دو ناقص باشد رضای خداوند جلب نمیشود و انسان به حقیقت پی نمیبرد و در خصوص تهذیب نفس خیلی اهمیت میدهند و این شعر حافظ را میخوانند :
جمال یار ندارد حجـاب و پـرده ولی غبـار ره بنشـان تـا نظر توانی کـرد
و بالاخره خواندن اشعار عرفانی در مدح محمّد و آلش ( ص ) و ارائه راه دوستی و ارتباط قلبی با ایشان به خصوص توسل و توجه و مراقبه به حضرت بقیة اللّه الاعظم مهدی ارواحنا فداه ، ایشان میگویند : راهی به شناختن خداوند نیست مگراز قرآن و راهی که محمّد و آلش ( ص ) دستور داده اند و باید با قرآن و ایشان ارتباط قلبی داشته باشیم و یک لحظه دردل خودمان از آنها غافل نباشیم ، میگویند :
یک لحظه شما غافل از آن شاه نباشید شاید که نگاهی کند آگاه نباشید
باید شب و روز سعی و کوشش نمائیم تا از راه دل به آنها راهی پیدا نمائیم که عزت و سعادت دنیا در این است و بس ، اگر به آنها محبّت قلبی داشته باشیم و امتثال امرشان را بکنیم مورد شفاعت ایشان قرار میگیریم و در رستاخیز سرگردان نیستیم .
اَلمَرءُ یَحشُرُ مَن اَحَب ( انسان هر کس را دوست بدارد با او محشور میشود )
دوم : سرودن اشعار مذهبیو مدح و منقبت محمّد و آلش ( ص )که خود ایشان گفته اند و تکمیل نوشته ها و جمع آوری اشعار خودشان که خوشبختانه در اولین کتاب ایشان به اسم « گلزار عشق کمال »اگر ملاحظه شود عرایض حقیر معلوم میگردد.
و هم اکنون این کتاب در حال تدوین است به اسم « جلد دوم گلزار عشق کمال ، تقدیم به پیشگاه حضرت مهدی سلام اللّه علیه » میباشد که انشاءاللّه چاپ ومنتشر خواهد شد .
سوم : رفع مشکلات دردمندان و بیماران و درماندگان با توسل به بزرگان دین مبین اسلام به خصوص ائمه هدی سلام الله علیهم اجمعین و جستجوی راه چاره با تماس به وسیله خواب مغناطیسی ( این عمل هیپنوتیزم نیست بلکه ارتباط عرفانی است ) بارها خودم حاضر بوده و دیده ام که این عمل چقدر دلچسب و جالب و ارزنده است .
من خودم طبیب هستم و میدانم هر دردی دوائی دارد ولی بعضی از دردها واقعاً دوائی ندارد مگر خداوند بوسیله محمّد و آلش ( ص ) و عاشقان ایشان درد بی درمان را شفا عنایت بفرماید و این محال نیست زیرا ائمه هدی ( ص ) قبرشان هم معجزه میفرماید.
به عقیده حقیر ،حاج کمال مشکسار شاید یکی از بهترین نمونه های عالم دانش روان پژوهی و روح شناسی میباشند. علاوه بر استعداد ذاتی که از شکم مادر داشته و دعا کردۀ رسول اکرم ( ص ) است عمری را در ریاضیات شرعی و مطالعۀ کتب مربوطه طی کرده است .
به خوبی یاد دارم چندین سال قبل که تازه در ایران این دانش طرفداران زیادی پیدا کرده بود و کم و بیش مجلات و کتابهائی در این باره نوشته میشد و عده ای از این طریقتوجه به عالم دیگر و روز رستاخیز و ارتقاء روح و غیره پیدا کرده بودند ایشان به طور کامل و بی سر و صدا این دانش ارزنده پر دامنه و وسیعرا میدانست و بارها ازطریق خواب مغناطیسی و تماس با ارواح حقایق را بر ما آشکار میکرد.
خوشبختانه این حقیر تا حدودی کارها و تماس های ایشان را با عالم ارواح یادداشت کرده ام و تصمیم دارمانشاءاللّه کتابی به نام و عنوان آنچه دیده ام بنگارم و امید به درگاه خداوندی که بتوانم و موفق شوم ، من هم به نوبه خود خدمتی ولو ناچیز انجام داده باشم ، اکنون که کتاب ایشان تحت عنوان یاد شده در حال تدوین است حیفم آمد که اقلاً دو فقره از دیده های خودم را که در محفل با صفای حاج کمال دیده ام ننویسم تا خوانندگان عزیز هم مستفیض شوند و حقیر را هم از دعای خیر فراموش نفرمایند.
حاج آقا در این مورد فرموده که من فقط یک آلت و رابطه هستم و هیچ کاره ام ، نوکر و بنده و فرمان برداری برای محمّد و آلش ( ص ) و عاشقان ایشان هستم هر چه هست از الطاف و مراحم ارواح مقدس بخصوص محمّد و آلش صلواة اللّه علیهم اجمعین است و بس. ایشان ارادت بخصوصی به حضرت مولی علی ( ع ) دارند و با نلم ایشان خوابهای مغناطیسی را انجام میدهند و قائل اند که حضرت علی ( ع ) خدا نیست بلکه بنده خاص و مقرّب خداستو از خدا هم جدا نیست.
« ما علی را خدا نمیدانیم – از خدا هم جدا نمیدانیم » مثل نور خورشید نسبت به خورشید که دیدن نور خورشید در واقع خود خورشید است ( حب ایشان حب خداست و بغض ایشان بغض خداست ) ( حب محبوب خدا حب خداست – عاشق و معشوق کی از هم جداست ) و قائل اند مؤثّری جز خدا نیست و تمام انبیاء و اولیاء اسماء اللّه هستند و خداوند بوسیلۀ ایشان کارها را انجام میدهد . خداوند هر مریضی را توسط معصومین ، اگر بخواهد و صلاحش باشد ، شفا عنایت میکند و اگر صلاح مریض نباشد شفا نمیابد ( مَن ذَالَذِی یَشفَعُ عِندَهَ اِلّا بِاِذنِه ) ایشان نه ادعای قطبی دارد ، نه مرشدی، نه پیری ،نه استادی، میگوید ما دور هم جمع شده ایم و از پیشگاه خداوندی بوسیلۀ محمّد و آلش ( ص ) به خصوص این روزها حضرت مهدی ( ع ) که وارث انبیاء و اولیاست استمداد میکنیم و توسل میجوئیم بنده هم خاک پای همگانم اگر خدا قبول بفرماید .
حافظ میگوید :
چـو بید بـر سـر ایمـان خویش مـیلرزم که دل به دست کمان ابروئی است کافر کیش
حقیر و دوستانم چیزی که جبران این همه محبّت های ایشان باشد نداریم که به ایشان بدهیم جز آنکه دعا گوی ایشان باشیم تا خداوند وجود ارزنده اش رابرای ما نگاه بدارد و از حرفهایش که به دل مینشیند و انسن را متحول میکند استفادۀ دنیوی و اخروی ببریم.
ایشان هیچگونه وجهی جهت خواب کردن مغناطیسی از کسی عمراً قبول نکرده استو این کار را وظیفه خودش میداند چون به خدمت کردن به هر نحوی که باشد عشق میورزد.
فعلاًدر شبهای جمعه از ساعت نه بعد از ظهر تا ساعت یازده گاهی هم تا دوازده برنامه دعای کمیل و توسل به معسومین را دارند ، علاوه بر این در شبهای خوشحالی امامان مانند مبعث و عید غدیر خم و تولدات معصومین ( ص ) و نیز درشبهای عزای ایشان غالباً در منزل مجلس دارند و موضوع تولی و تبری را خیلی اهمیت میدهند . چون خودش و همسرش بازنشستۀ آموزش و پرورش بوده و دارای حقوق مکفی و خانه مسکونی نیز هستند ، الحمداللّه احتیاج مادی نداشته و مشیت خداوند تعلق گرفته که زندگانی راحتی داشته باشند .
در خاتمه امید است که این نوشته ها را براستی برای حق نوشته باشم و دوستی با حاج کمال را یکی از مواهب خداوندی میدانم .
از قضایائی که حقیر در این مدت در مجلس جناب حاج کمال خودم دیده ام فقط دو قضیه را مینگارم و سعی میکنم که کم و زیاد ننویسم تا وظیفه خودم را خوب انجام داده باشم . از خوانندگان محترم و گرامیصمیمانه التماس دعا دارم .
قضیّۀ اول : نیمه شبی به جهت زیارت و فرائض دینی به حرم حضرت احمد ابن موسی ( ع ) ( شاه چراغ ) رفته بودم ،حرم خلوت بود ، فقط چند نفری آنجا بودند . آهنگ جزن انگیزی مانند چاووش چاوشگران به زبان زابلی از طرف ضریح مقدس شنیده میشد ، نزدیکتر رفتم مرد جوانی را دیدم که با طناب خودش رابه معجر ضریح مقدس بسته و عدۀ معدودی به دورش جمع شده و گریه میکردند ، معلوم بود که دردی شدیدو یا گرفتاری بزرگی دارد واقعاً دلها را میلرزانید و اشکها را جاری میساخت ، پیشش رفتم و گفتم : دوست عزیز ، من یک پزشک هستم و در خدمت شما آماده ام و حاضر به هر گونه کمک در رفع گرفتاری شما هستم ، چه ناراحتی دارید ؟ جواب داد با کسی جز این حضرت کاری ندارم . چون من خیلی اصرار کردم گفت : من اهل زابل سیستان هستم و نامم درویش محمّد است به علت عمل جراحی سنگ کلیه دچار عفونت بعد از عمل شده ام ، سه مرتبه جراحی ام کرده اند و اکنون با یک کیسه حامل ادرار راه میروم همیشه سوزش و تکرر ادرار دارم ، اخیراً حتی بیمارستانها و پزشکان جواب رد به من داده اند ، چاره ای جز توسل به این بزرگواران ندارم . حقیر حرم را با یک حالت تأثر ترک کردم . فردای آن شب که مصادف با شب جمعه بود به خانه حاج کمالرفتم و خدمت ایشان مشرّف شدم و جریان واقعۀ شب قبل را مشروحاً به عرض رسانیدم و از ایشان و دوستان مجلس برای این جوان زابلی خواهش توسل کردم که به این بیمار مشرف به مرگ دعا بنمایند . و اللّه شب عجیبی بود گفته اند :
« تا نشکند دل تو – حاجت روا نگردی »
هر گاه عده ای پاکدل و بی ریا به خاطر خدا و انجام وظیفه و نیّت خیر در رفع غم دیگران خالصانه دست بدعا و نیایش بردارند البته تیر دعا به هدف میخورد و دریای رحمت خدای مهربان به جوش می آید و دعا مستجاب میگردد. حاج آقا دعا کردند ما هم آمین گفتیم. معمولاً در شبهای دوشنبه مردم دردمند شیراز و حاجتمندان و بیماران به حرم مطهر و شریف حضرت سیّد علاءالدین حسین ( ع ) که در جنوب شرقی شیراز واقع شده است میروند و حاجت میطلبند . با چند نفر از دوستان به آنجا رفته بودیم ، ناگاه چشمم به درویش محمّد افتاد که با یک جعبۀ شیرینی مردم را پذیرائی میکند مرتب میگفت : بخورید که شفایم دادند ، بخورید که نجاتم دادند ، تا مرا دید ساکت و بهت زده شد و نگاهی به دوستانم کرد و گفت : با همۀ شما کار دارم و شما را یکی یکی میشناسم سپس قوطی شیرینی را پیش بچه ها رها کرد و با ما بیرون آمد ، سپس با حالت التماس و خوشحالی گفت : مرا به همان مجلس خودتان که در دامنه کوه چهل تنان و هفت تنان واقع شده است ، ببرید . منظورش منزل حاج کمال بود. گفت همه شما را میشناسم. نورهایی که از آن مجلس متجلّی میشد به کمک حضرات شاه چراغ و سیّد علاءالدین الحسین علیهما السلام کار خودش را کرد و مرا شفا داد. آنکه از تمام شما پیرتر است و دعامیکردو شما آمین میگفتید می شناسم. شما را بخدا مرا آنجا ببرید تا از همه تشکر کنم خلاصه یادم هست شب جمعه دیگر او را به خانه حاج کمال بردیم . ایشان مثل اینکه به رفیق چندین ساله اش رسیده باشد شروع به مصاحه و روبوسی حاج کمال کرد و نزدیک درب مجلس نشست. یک مرتبه از جای خودش بلند شد و گفت : آقا حضرت مولی علی ( ع ) تشریف آوردند. تمام ما از جا بلند شدیم و احترامات لازم را به جا آوردیم ، این طوریکه درویش محمّد میگفت آن حضرت به همه نظر عنایت فرمودند و تشریف بردند ، جای همه خالی بود مجلسی پر شور و پرعشق بود همه بی اختیار علی علی علی میگفتند ، گریه میکردند ، شبی فراموش نشدنی بود .
درویش محمّد زابلی مدتی در شیراز ماند و شبهای جمعه هم در مجلس حاضر میشد و غالباً در تمام امام زاده های شیرازمشغول دعا و نیایش بود و با ارتباط و عشق محمّد ( ص ) و آلش کارش بالا گرفت ، منِ وجودش تبدیل به نور خدا شده بود . غالباً روزه میرفت و نماز میخواند و میگفت : سه خواهش از حضرت احمد بن موسی علیه السلام کرده ام و شکر خدا حاجتم برآورده شده است . اول : خواسته ام کهدستم از دامان محمّد ( ص ) و آلش کوتاه نشود . دوم :اهل قران و معرفت معانی آن شوم .سوم : طبع شعری به من عنایت فرمایند که مداح این خانواده باشم به خصوص حضرت علی ( ع ) . اشعاری نغض و دلنشین میگفت که خودش هم غالباً از معانی و کلمات بکار رفته در آن متحیر بود.برای این مرد زابلیبا سعادت ، مرغ خوشبختی پر و بالش را گشوده بود . دردمندان و مریضان را تا آنجا که صلاح دید خداوند بود با فاتحه خواندن شفا میداد و گره گشایی میکرد . پس از ماه ها بطرف وطن خودشزابل مسافرت کرد و نامۀ تشکّر آمیزی نوشت که اوضاع مادی ظاهریش هم به اندازه احتیاج خوب شده است و به فقرا و درمانده ها کمک میکرد . نتیجه هر چه هست در خانه محمّد و آلش ( ص ) هست ( همانطوریکه دائماً حاج کمال تذکر میدهد ) هر گاه عده ای برای خدا دور هم جمع شوند و توسل خالصانه داشته باشند بسیارمؤثر و مفید خواهد بود که گفته اند یَدُاللّه مَعَ الجَماعة ( دست خدا با جماعت است ).
سیالۀ مغناطیسی عاشقان خداوندو افراد خوش نیت که دور هم جمع میشوند یک قدرت و انرژی بزرگی بوجود می آورد که ممکن است از ادعای ایشان عده ای مریض و گرفتار نجات حتمی پیدا نمایند . فلسفه جمعیّت در مکّه و مساجد جهت نماز جماعت و نماز جمعه و مجالس و دعای ندبه و کمیل و غیره برای همین است که مردم مسلمان با هم آهنگی ، دعا گوی مسلمین جهان شده و دعا کنند تا انشاءاللّه ظهور حضرت مهدی سلام اللّه علیه بزودی به وقوع به پیوندند.
حاج کمال بارها گفته است : آخرالامر همه باید بمیرند و هر روز مرضی تازه پیدا میشود که انسان مریض شود و به خدا بپیوندند ، گیرم یک مرض خوب شد مرض دیگریپیدا میشود ولی آنچه مهم است شفای باطن است که انسان عقیده محکم به توحید خداوند داشته و مشرک نباشد و به شفاعت محمّد و آلش ( ص ) عقیده قلبی داشته باشد و یقین و باورش به مبداء و معاد زیاد شود ، از علم الیقین به عین الیقین و حقّ الیقین و معرفت یقین ارتقاء پیدا کند و از جهنم و بهشت عبور کند و به لقاء اللّه برسد .
از در خویش خدایا به بهشتم مفرست که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
« حافظ »
( اِذا تَنَعَّمَ اَهلُ الجَنَّةِ فیِ الجَنّهِ تَنَعَّمَ اَهلُ اللّه بِلِقاءَ اللّه )
این شفاهای ظاهری را که به انسان میدهند برای اینست که بداند شفای باطنی خیلی مهم تر است وبا مردن شخص ، همراهش به عالم برزخ میرود و سبب خوشحالی و سرور روحش میشود .
اگــر لذت فــوق لذت بـدانـی دگـر لذت نفـس لذت نـخوانـی
« سعدی »
قضیه دوم :ح . ت . آرایشگر میانه سال و مؤدّبی بود که حقیر سال ها مشتری او بودم و سرم را نزد او اصلاح میکردم ، همیشه متفکر و غم زده بود ، علتش را به کسی نمیگفت . یک روز دل به دریا زده علت آن همه افسردگی و سکوت را از او پرسیدم ، اگر چه تمایلی به گفتن نداشت اما حقیر با اصرار و قول مساعد در رفع گرفتاری و مشکل ایشان سر صحبت را باز کردم گفت :
مرا دردی است اندر دل اگر گویم زبان سوزد اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
مـنجم کـوکـب بخت مرا از برج بـیرون کــن که من کم طالعم ترسم ز آهـن آسمان سـوزد
ادامه داد و گفت : من مدت بیست سال است غمی جان سوز و بی درمان که خواب و استراحت و آرامش را از من سلب کرده است ، اوائل جوانی با زنی کم درک و نادان و بی سواد ازدواج کردم ، از همان ایام اول ، زندگی را بر من تلخ کرده بود و بین ما اختلاف شدید بود ، سرسختی و عدم تمکین او از من ، روز بروز اختلاف را شدیدتر میکرد .
عاقبت قرار شد بعد از وضع حملش ( چون حامله بود ) در محضر رسمی حاضر شده و کار طلاق انجام گیرد و از هم جدا شویم . دختری بسیار زیبا و سالم و خوش اندام خداوند به ما عطا فرمود ولی حتی تبسّم و شادی این دختر هم نتوانست بین ما آشتی بدهد و اختلاف ما را از میان بردارد .
پس از مراسم طلاق با حالت عصبانیت گفت : امکان ندارد دخترم را بتو بدهم خودم او رابزرگ میکنم ، من هم قبول کردم و از هم جدا شدیم . ساعتی از این واقعه گذشت ناگهان این زن نادان با وحشت به من مراجعه کرد و برای یافتن کودک از من کمک طلب و میگفت از پیش تو که رفتم خیلی عصبانی بودم بچه را سر کوچه در کنار منزلی با و سائل مربوطه گذاشتم و رفتم امّا با شماتت پدر و مادر و اطرافیانم برخورد کردم و خودم هم پشیمان و نادم شدم به سرعت برگشتم امّا دیگراثری از دخترم نبود ، از این و آن سئوال کردیم چند نفر رهگذر بچه را در بغل یک کولی رهگذر که با قبیلۀ خودش عازم فیروزآباد فارس بود دیده بودند لذا همه ما با خانواده به طرف فیروزآباد حرکت کردیم خوشبختانه کولی ها را دیدیم اما از بچه خبری نبود وتمام آنها اظهار بی اطلاعی کردند . جستجوی فامیل و ناراحتی روحی و جسمانی من از همان وقت شروع شد به هر کجا نشان میدادند و به هر کوی و برزن و شهری که میسر بود رفتم همه بی اثر بود ، تقدیر و قضای خداوندی چنین خواسته بود ، اگر میدانستم مرده یا زنده در خانواده ای است این همه غصه و خیال نداشتم .
گفته اند : « اَلاِنتظارُ اَشَدٌ مِن المَوتِ » ( انتظار کشیدن از مردن شدیدتر است ) اما چه کنم که نمیتوانستم سرنوشت و آیندۀ دخترم را ندیده بگیرم . سه سال است که خودم را وقف خدمتگذاری حرم شریف احمد بن موسی ( ع ) ( شاه چراغ ) کرده ام ، سحرگاهان جهت فرائض دینی و توسل به آنجا میروم و روزی نیست که گریه و توسل نداشته باشم . چشمانش فرو کشیده و بیمار شده بود و مسلّم بود که به طرف کوری میرود ، حقیر از حال زار این مرد بیچاره بسیار ناراحت و غمگین گردیدم و فوری در همان شب او را به خدمت جناب آقای حاج کمال مشکسار بردم و شرح حال این مرد را به ایشان عرض کردم . الحق همیشه ایشان منتظر خدمت صمیمانه به مخلوق خداست ، بارها امتحان کردم . ( شما هم امتحان بفرمایید تا صدق عرایضم اثبات گردد. ) از ایشان خواستم هر قسم صلاح بدانند کمک و مساعدت نمایند و راه حلی ارائه بفرمایند .
در تماس روحی و معنوی و عرفانی با ارواح طیّبه که بوسیله ایشان انجام شد ضمن دلجویی ودلسوزی از آقای آرایشگر گفته شد : که به خواست خداوند کریم و مهربان بیست روز دیگر که مصادف با تولّد امام حسن مجتبی ( ع ) است ( 15 ماه رمضان ) این پدر و دختر به ملاقات یکدیگرنائل میشوند و شب هجران پایان خواهد یافت ، با تعجب و تحسین مجلس را ترک کردیم اما در فکر بودیم که چه خواهد شد . پس از پایان مدت بیست روز با نگرانی و دلهره به آرایشگر غم زده مراجعه کردماما با کمال تعجب ملاحظه کردم به کلی خندان و شاداب و با نشاط شده است تا مرا دید به طرفم آمد و با خوشحالی وشادابی یکدیگر را بوسیدیم او اضهار تشکر میکرد ، اینک ماجرا را از زبان خودش بشنویدکه میگفت : بیست روز چون قرنی بر من مصیبت زده و غم زده گذشت ، هزاران فکر و تشویش داشتم اما بارقۀ امید در قلبم احساس میکردم مثل اینکه کسی تسلی خاطرم میداد هر چه به مدت موعود نزدیکتر میشدم حالت روحی و نگرانیم بیشتر میشد . روز هجدهم بود که همسر بعدیم که از او چند فرزند هم دارم و همیشه سعی در خوشبختی آنها هم کرده ام گفت : برای همسایه خوبمان که با ما آمد و شد دارند ، از اصفهان میهمانانی آمده است . من با همسر با جعبه شیرینی به دیدن میهمانان همسایه رفتیم و آنها ما را برای افطار نگه داشتند .
بالاخره یکی ازمیهمانان با من سر صحبت را باز کرد و گفت : چرا این همه گرفته و ناراحت و ساکت هستی مگر خدای نخواسته حادثه ای پیدا شده است ؟ خانم همسایه ماجرای زندگی مرا مشروحاً برایشان گفت و میهمانان اصفهانی با تعجب و خنده گفتند : اتفاقاً ما دراصفهان همسایه ای داریم که بیست سال قبل به علت عدم بچه دار شدن ، یک کودک نوزاد از یک قبیله کولی که عازم فیروزآباد بودند خریداری مینمایند و بچه را بزرگ و به سر و سامان میرسانند و این دختر الان دبیر است و شوهر هم کرده است. خداوند بعد از بردن این بچه به اصفهان به این خانواده چند فرزند عطا نموده است اما این دختر خانم جوان و نیکوکار و عاقل همیشه محزون و گرفته است وبارها برای خانم من گفته است دلم میخواهد حتی برای یک بار هم که شده پدرو مادر حقیقیم را بیابم تا از آنهمه زخم زبانها و نگاههای بد بدخواهان که مرا سر راهی میخوانند نجات پیدا کنم و بارها از خداوند خواسته ام که این حاجتم را اجابت فرماید و نذرها و نیازها کرده ام. هیجان و شور و نشاطی فوق العاده در مجلس ظاهر میشود همگی با هم راهی اصفهان شدیم و درست روز بیستم که روز موعود و مصادف با تولد حضرت امام حسن (ع ) بود ، این پدر و دختر با خوشبختی و نشاط فراوان یکدیگر را ملاقات مینمایند .
چه خوش باشد کـه بعد از روزگـاری بــه امــیدی رســد امــیدواری
ایندو قضیه از جملۀ فراوان قضایائی است که حقیر به چشم خودم در مجلس جناب حاج کمال مشکسار دیده ام ، خداوند ایشان را در پناه محمد و آلش به ویژه حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه نکهدارد و ایشان را در کار خیر موفق فرماید انشاءاللّه.
در خاتمه برای ترویح ارواح پدر و مادرم و نیز پدربزرگ و مادربزرگم که پدر و مادر حاج کمال مشکسارند ( خداوند درجات روحانی همۀ آنها را عالی بفرماید و همنشین محمد و آلش ( ص ) باشند . ) نقلی را که از مادربزرگم رحمة اللّه علیها شنیدم بدون کم و زیاد عرض مینمایم .
ایشان در برابر جمعی که من هم جزء آن جمع بودم فرمودند :
من به کمال حامله بودم و سه بچه دیگر هم روی دستم بود . همسرم هم به مسافرت هند جهت معامله رفته بود . من دست تنها بودم و خسته و ناراحت شده بودم . شبی در خواب مادر شوهرم را که زنی بسیار مؤمنه بود دیدم به من گفت : چرا اینقدر ناراحتی ؟ گفتم : شوهرم در مسافرت است و بچه ها هم روی دستم و یکی هم در شکم دارم ، به من فرمود : تو که اینها را داری چرا ناراحتی ؟ گفتم : کدام ها را ؟ گفت : محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین سلام اللّه علیهم اجمعین ، آن پنج تن بزرگوار را زیارت کردم . جلو حضرت رسول اکرم ( ص ) ایستادم و شروع به خواندن زیارت جامعه کبیر نمودم . چند جمله خواندم فرمودند کافی است ، حاجاتت را بگو . عرض کردم یا رسول اللّه ( ص ) سه حاجت دارم ،اول : کودکی که در شکم من است سعادتمند و عاشق شما باشد ، دوم : در دنیا و آخرت دستم از دامان شما کوتاه نشود ، سوم : تا در دنیا هستم محتاج به خلق نباشم . آن حضرت با تبسم فرمودند : هر سه حاجتت را خدا عناید کرد .
شیراز – مرداد ماه 1372 دکتر سیّد منصور منعمی