« مدح حضرت علی ( ع ) با تضمین به غزل » « مولانا جلال الدین مولوی در دیوان شمس »
13
« مدح حضرت علی ( ع ) با تضمین به غزل » « مولانا جلال الدین مولوی در دیوان شمس »
حیدر با صفای من ، دلبر و دلربای من
یار گره گشای من ، نایِ نی و نوای من
ساقی با صفای من ، بادۀ غم زدای من
پر من و مراد من ، درد من و دوای من
فاش بگویم این سخن
شمس من و خدای من
گرد جهان دویده ام ، ایبت گلعذار من
غیر تو کس ندیده ام ، ای شه تاجدار من
از همه کس بریده ام ، تا که شوی تو یار من
از تو به حق رسیده ام ، ای حق حقگذار من
شکر ، تو را ستاده ام
شمس من و خدای من
مست شوم ز موی تو ، زانکه تو اصل آدمی
هست شوم ز روی تو ، زانکه تو عین خاتمی
پاک شوم ز خوی تو ، زانکه تو پاکدامنی
مات شوم ز عشق تو ، زانکه شه دو عالمی
تا تو نظر مرا کنی
شمس من و خدای من
سوی نبات آوری ، از کرمت تراب را
هم ز نبات آوری ، خلقت هر دواب را
پس زدواب آوری خلقت شیخ و شاب را
حاتم طی کجا که تا ، بوسه زند رکاب را
وقت سخا و بخششت
شمس من و خدای من
ای که توئی به هر زمان ، زنده برای خویشتن
ای که توئی به هر مکان ، بنده برای خویشتن
ای که توئی به جان جان ، عین بقای خویشتن
عیسی مرده زنده کرد ، دید فنای خویشتن
زندۀ جاودان توئی
شمس من و خدای من
باد بیا و شو روان ، از عشقش وزان وزان
رعد بیا و نعره زن ، از غم او عیان عیان
برق بیا و در پِیش ، پیش برو دوان دوان
ابر بیا و آب زن ، مشرق و مغرب جهان
صور بدم که میرسد
شمس من و خدای من
پرتو نور را بگو ، رخت برون بر از بهشت
منکر کور را بگو ، رخت برون بر از بهشت
عقل فکور را بگو ، رخت برون بر از بهشت
حور و قصور را بگو ، رخت برون بر از بهشت
تخت بنه که میرسد
شمس من و خدای من
از تو بُود سرشت من ، بافته ای تو رِشت من
این شده سرنوشت من ، چیست بگو تو کشت من
غیر فعال زشت من ، کامده رونوشت من
کعبۀ من ، کنشت من ، دوزخ من بهشت من
مونس روزگار من
شمس من و خدای من
صور اگر هزار سال ،صور دمد به شرق و غرب
نور اگر هزار سال ، نور دمد به شرق و غرب
باد اگر هزار سال ، باد وزد به شرق و غرب
برق اگر هزار سال ، چرخ زند به شرق و غرب
از تو نشان کی آورد
شمس من و خدای من
قبلۀ پیش روی من ، از در رم تا به بلخ
ساکن قلب و کوی من ، از در رم تا به بلخ
چشم « کمال » سوی من ، از در رم تا به بلخ
نعرۀ های و هوی من ، از در رم تا به بلخ
اصل کجا خطا کند
شمس من و خدای من