« پاسخ سؤال مترجم عزیز آقای سید محمد مختاری از حقیر مصنّف این کتاب »
9
« پاسخ سؤال مترجم عزیز آقای سید محمد مختاری از حقیر مصنّف این کتاب »
بنده چاکر « کمال مشکسار »
پاسخی دارد به عون کردگار
آن خداوندی که ما را آفرید
عقل را آورد اندر ما پدید
راه و چَه را از طریق انبیا
واضح و روشن نشان دادی به ما
هر نبی بهر تذکر آمدست
منبع حبّ و تفکّر آمدست
داده حق وجدان به ما از لطف خود
از درون نفس ما مأمور شد
چون ترازو باشد اندر کار ما
تا بسنجد جملۀ کردار ما
آن نبیّ خارجی و داخلی
هر دو یک چیزند می گویم جَلی
نفس امّاره چو می آید به تاب
می رود وجدان به زیرش در حجاب
چون کنی با نفس امّاره تو جنگ
می شود تبدیل نفست بی درنگ
می شود لوّامه و پس ملهمه
می روی بیرون همی از واهمه
نفس تو پس مطمئنّه می شود
بعد از آن در جنّت حق می رود
پس تکامل هست افکاری درست
حق ورا تعیین نموده از نخست
در تکامل هست دائم ارتقا
پله ، پله ، تا ملاقات خدا
پس تنزیل نیست در سیر بشر
منزلی از منزلی شد خوبتر
هست امکان جای خود در جا زدن
نیست امکان از مقر پائین شدن
دین اسلام است چون کاملترین
آمدستی لاجرم در آخرین
پس همه ادیان مسلمان می شوند
غرق در دریای ایمان می شوند
جمله مذهب ها بسوی شیعیان
دائماً آیند پیدا و نهان
شیعۀ اثنی عشر مقصود ماست
چون الست و ربّکم معهود ماست
دعوت حق را همه گفته بلی
پس شوندی جمله واصل با خدا
« مولوی » آن طرفه پیر معنوی
این چنین فرموده اندر مثنوی :
آلت خود را اگر او بشکند
آن شکسته گشته را نیکو کند
رمز نَنسَخ آیَةً او نُنسِها
نَات خیراً در عقب میدان مها
هر شریعت را که حق منسوخ کرد
او گیا برد و عوض آورد ، ورد
جنگ پیغمبر مدارِ صلح شد
صلح این آخر زمان زان جنگ بُد
این « کمال » بینوای جان نثار
دائماً باشد گدای هشت و چهار
بنده ای از بندگان مهدی است
زین سبب دلدادۀ خوش عهدی است
بندگیّم را اگر کرد او قبول
می شوم مقبول درگاه رسول
سوخته از عشق ، او هفتاد سال
این « کمال » بی نوای بی کمال
چشم دارم فضل در کارم کند
غیر خود از هر چه بیزارم کند