شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
« هاتفی از قلب این عظم رمیم »
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( مقدمه ای بر کتاب دانشگاه زندگی دکتر بهادی نژاد )
9

« هاتفی از قلب این عظم رمیم »

هاتفی از قلب این عظم رمیم
گفت بِسمِ اللّه رَحمانَ الرَحِیم
نایی از نی کرد آغاز سخن
این سخن از اوست کی باشد زمن
چارده معصوم نور سرمدند
جمله نور واحده ، خود احمدند
چون خدا خلق مشیّت را نمود
بود را آورد از آن اندر نمود
خلق فرموده مشیّت را خدا
تا بگیرد از محبّت دست ما
آن مشیّت چارده نور جلیست
که یکی زانها ولیّ حق علیست
تا به درگاهش پناه آورده ام
مدح او با سوز و آه آورده ام
آنکه مداحش به قرآن شد خدا
رو ببین در هَل اَتی و اِنّما
پس زبان من به وصفش قاصر است
کی کسی جز حق به وصفش قادر است
لیک میدانم سلیمانی غفور
می پذیرد هدیه ای از دست مور
مور را او چون سلیمان می کند
بر ضعیفی لطف و احسان می کند
دست او دست خدای سرمدی است
او گلی از گُلِستان احمدی است
احمد و آلش جمال ساقی اند
در خدا فانی شدند و باقی اند
بر جمال حضرت مهدی درود
دمبدم از خالق ملک وجود
حبّ او حبّ خداوند است و بس
غیر ایشان قطب نبود هیچکس
قطب ایشانند و جملۀ کائنات
گشته از ایشان بسی مبهوت و مات
بهر ایشانست کاین ملک وجو
آمد از غیبت چنین اندر شهود
هر کجا که بنگری روی وی است
هر کجا که بگذری کوی وی است
یک نظر بنمود او چون بر « کمال »
در دلخود یافت نور ذوالجلال