شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
رباعیات
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( رباعیات )
22

رباعیات

یک جلوه نمود یار در خانۀ دل
زان جلوه خراب کرد کاشانۀ دل
با جذبۀ عشقش صدف دل بشکست
تا گشت عیان آن در یکدانه دل
******
ای آن که رخت جلوه گر است از دل ما
غیر از تو کسی حل نکند مشکل ما
از آتش عشقت چو هویدا شده ایم
بر باد مده ز جودت آب و گل ما
از جام بتان شرب شراب اولی تر
از جور شهان دل کباب اولی تر
گر از می توحید شدی مست و خراب
در کار خراب هر چه خراب اولی تر
*********
تا جام رخش پر ز می گلگون است
از حسرت آن جان دلم پر خون است
یاران به خدا ز بهر یک قطرۀ آن
این خسته دل از روز ازل مجنون است
*********
در جام رخش باده کشیدن چه خوش است
از شهد لعل لبش شهد مکیدن چه خوش است
از عشق جمالش همه دم بی سر و پا
چون باد به هر سوی دویدن چه خوش است
هر کس به جهان عاشق روی یار است
پیوسته دوان به سوی کوی یار است
گر از دل و جان عاشق رویش گردی
همواره دلت روان بسوی یار است
*********
آن یار که نورش همه جا در نظر است
خورشید جمالش همه دم جلوه گر است
گر چشم دلی باز شود می بیند
او باصره و بصیر و نور بصر است
*********
در میکدۀ چشم شرابی دارد
هر دم ز دلم میل کبابی دارد
آن خانه خراب در خرابات مغان
افتاده چو من مست و خرابی دارد
*********
رفتم روزی به کنج ویرانۀ دل
دیدم شاهی نشسته در خانۀ دل
گفتم که زیارتت نموده است شها ؟
گفت آن که خراب کرد کاشانۀ دل
*********
آن کس که ز عشق غم تو حیران است
برگو که چه اش در دو جهان درمان است
با کس نتوان گفت که آزرد مرا
آن کو که مرا همیشه جان جان است
*********
تا شمع جمال دوست جان افروز است
پروانه وش از عشق دلم در سوز است
گر جلوه کند لحظه ای از خاور دل
بی شک شب من تا به ابد چون روز است
*********
تا چند نشینم به در خانۀ دل ؟
تا چند شوم واله و دیوانۀ دل
ای گنج روان کاش تو را می دیدم
با دیدۀ دل به کُنج ویرانۀ دل
*********
بر شهد لبت یک دو سه بوسم هوس است
آن سان که به جان طالب شکر مگس است
گر بذل نمی کنی به جانت سوگند
ما را هوسی از تو ، به کونین بس است
*********
در خانۀ دل آن بت دلدار من است
کارش همه دلبری و آزار من است
با آنکه به خونم همه دم تشنه تر است
همواره مددکار و طرفدار من است
*********
زان جام شراب عشق مدهوشم کن
پس حلقۀ بندگیت در گوشم کن
انگور وجود هیچ موهوم مرا
اندر خم خویش ریز و در جوشم کن
*********
ای جان جهان جانی و هم جانانی
ای روح و روان کفری و هم ایمانی
آن را که گمان من بد و بد که منم
دیدم که نیم من آن و بل تو آنی
*********
سلطان سریر ملک توحید توئی
سرچشمهُ سرچشمهُ خورشید تویی
آن کس که شناخت خود ز فضل و کرمت
هر گه که نظر کرد به خود دید تویی
*********
آن شه که به چشم عاقلان است نهان
همواره به چشم عاشقان است عیان
ای عاقل بیچاره گر عاشق گردی
بینی که جز او نیست کسی در دو جهان
*********
دلبر به کنار و من ازاو مهجورم
در ساغر چشمم می و من مخمورم
نزدیکتر از من به من است ، امّا من
تا هستی خویش بینم از او دورم
*********
ای جان جهان عشق تو سر مستم کرد
آن گاه به پیش قامتت پستم کرد
از نیستی خویش چو آگاه شدم
بی منت خلق این جهان هستم کرد
*********
پنداشتمی موج ز بحر است جدا
پندار غلط کجا مرا بود روا
آن بحر ز موج خود تجلی می کرد
تا یک را به چشم من کرد دو تا
*********
هر جا نگری صورت نیکوی خداست
آنجا که خداست جبر و تفویض کجاست
امواج به شکل جبر و تفویض عیان
گردیده ولی جلوۀ ذات دریاست
*********
از باده رو مست و خرابم دارد
از پیچش مو نیز به تابم دارد
بر رو بکشد نگار اگر پرده مو
انذار بر آیات عذابم دارد
*********
آن بت که مرا عشق جمالش دین است
گر زهر دهد همچو عسل شیرین است
این طرفه عروسی است که در حجلۀ دهر
جان و دل داماد ورا کابین است
*********
آن را که ز خود همیشه خود در نظر است
هر جا نگرد صورت خود جلوه گر است
چون جای خدا نیست نه بیرون نه درون
پس غیر خدا کجا خدائی دیگر است
*********
خود گشته رقیب خویش در عشق و جنون
تا سیر ز دل داده به رخ چشمۀ خون
آن باده کش و ساقی و آن باده و جام
اندر می خویشتن نموده افیون
*********
در بندۀ خود خدا نمایان باشد
در پرتو خویش ، شمس تابان باشد
با دیدۀ دل گر نگری می بینی
جان تابش نور روی جانان باشد
*********
چون ذات خدا نمود در خویش ظهور
با کس نبود خدا نه نزدیک و نه دور
کس نیست به غیر او که تا گوید کس
دارد همه جا به غیر آن ذات حضور
*********
تا از شجر وجود خود بی خبری
چون هیزم خشک در جهان بی ثمری
در خویش اگر نظر کنی می بینی
هم ریشه و هم ساقه و هم برک و بری
*********
بشنو ز من این سخن که نغز و نیکوست
از دشمن خود پناه بردم بر دوست
چون نیک نظر نمودم از دل دیدم
آن هر دو یکی زلف و یکی چهره اوست
*********
چون کرد خدا خلق تو را بهر بقا
بی شک نبود مردنت از بهر فنا
گر جامۀ کهنه ات مبدل گردد
هرگز نشوی خویشتن از خویش جدا
*********
تا ازمی خویشتن پرستی مستی
دائم به کمند نفس دون پا بستی
یک نکته بگویمت ز سر توحید
خود را منگر هیچ که از غم رستی
*********
با من به جز از ساقی و می دم مزنید
بر لوح وجودم رقم غم مزنید
آنجا که بت من است ساقی جهان
جز از کف او رطل دمادم مزنید
*********
من مست و خراب ساقی لم یزلم
بی خود ز می پیر مغان از ازلم
مقصود من از شعر و غزل دانی چیست؟
مقصود توئی بهانه شعر و غزلم
*********
بر شکل بتان رهزن عشّاق توئی
مجموعۀ عشّاق ز آفاق توئی
چون جمله توئی عاشق و عشق و معشوق
پس در همه عالم صنما طاق توئی
*********
آن کس که به رندی به جهان منسوب است
درمذهب عاشقان صادق خوب است
گر چشم درون باز کنی می بینی
هر چیز که هست صورت محبوب است
*********
تا چند دلا دم زنی از هجر و وصال
تا کی سخن از جلال و توصیف جمال
بگذار همه رضای او آر به دست
یک چند بنال از غمش همچو ( کمال )
*********
از جام دلم جمال می جلوه گر است
در جوشش آن پدید قرص قمر است
آن مه که جمال ساقی مستان است
پیغمبر انبیا و خیرالبشر است
*********
هرکس که دلی چو می مصفا دارد
با عکس رخ یار سخن ها دارد
عکس رخ یار احمد محمود است
کان وجه خدا در همه جا ، جا دارد
*********
از بادۀ عشق یار مدهوشم کن
پس حلقۀ بندگیت در گوشم کن
از جوش شراب وحدت مصطفوی ( ص )
همچون خم می همیشه در جوشم کن
*********
آن شاه که او محمد ( ص) محمود است
مرآت جمال دلکش معبود است
در طاق دو ابروش گذارید نماز
زیرا که یگانه کعبۀ مقصود است
*********
آئینه قدرت خدا محمود ( ص ) است
از قدرت او کون و مکان موجود است
موجود ز جود حضرتش یافت وجود
عبد است ولی عین رخ معبود است
*********
رفتم به در میکده با ناله و آه
ساقی ز می وحید کردم آگاه
جامی نکشیده زان شدم مست علی ( ع )
لا حول و لا قوة الا بالله
*********
فانی گشتم ز شعلۀ نار جلال
پس هست شدم ز پرتو نور جمال
الحمد خدا را که ز حب ده و چار
از نقص رهیدم و رسیدم به « کمال »
*********
یاران به خدا وجه خدا روی علی است
محراب دعا طاق دو ابروی علی است
مرآت جمال بی مثال احمد ( ص )
از روز ازل کمال دلجوی علی است
*********
از مرحمت و عنایت دلدارم
در ساغر دل بادۀ احمر دارم
امروز که عید رمضان است دلا
جامی ز کف ساقی کوثر دارم
*********
ای مظهر اوصاف الهی احمد ( ص )
وی آینۀ جمال شاهی احمد ( ص )
ما غرق گنه به التجا آمده ایم
چون نیست به غیر از تو پناهی احمد
*********
شق القمر از ستم مه روی علی است
آغشته به خون سنبل گیسوی علی است
خونی که به کوفه ریخت بن ملجم دون
جاری ز دم خنجر ابروی علی است
*********
چون روی علی آینۀ غیب نماست
پس جلوۀ امر خالق بی همتاست
گویند جماعتی که عیسی است خدا
گر راست بگویند علی ربِّ خداست
*********
چون خواست خدا ز غیب آید به شهود
در صورت مرتضی تجلّی فرمود
پس کرد علی ( ع ) جلوه به رخسار ولی
در عالم غیب آنچه می بود نمود
*********
چون خواست کند جلوه جمال ازلی
گردید عیان از رخ زیبای علی ( ع )
چون خواست علی جلوه کند در دو جهان
گردید پدیدار ز مرآت ولی
*********
بشنو ز من امروز تو سری دلخواه
تا مست شوی زان می و گردی آگاه
اصل همه از ازل علی بود علی
لا حَوْلَ وَ لاٰ قُوِّةَ اِلّٰا بِالله
یاران به خدا عاشق و معشوق علی است
از چشم درون خالق و مخلوق علیست
گر قوس نمائید به بحر قرآن
بینید در آن ناطق و منطوق علیست
*********
آن عاشق و معشوق که از یک شجرند
همواره به چشم عشق در هم نگرند
می دان که محمد و علی باشد و بس
هر یک ز ازل تا به ابد یکدیگرند
*********
چون در دل ذرّات دلارام علیست
می دان به یقین مبدأ و انجام علیست
میخانه و مینا و می و ساقی و جام
از روز ازل در همه ایام علیست
*********
چون خواست خدا به خود هویدا گردد
بر صورت خود عاشق و شیدا گردد
بر صورت زیبای علی ( ع ) جلوه نمود
تا راز نهان در همه پیدا گردد
*********
از نورعلی ( ع ) جمله جهان پیدا شد
او را به دل جهانیان مأوا شد
آنکس که نظر کرد به کاشانۀ دل
عاشق شد و اندر دو جهان شیدا شد
*********
رمزی ز نبوّت و ولایت گویم
درگفتن آن را حقیقت پویم
محمود نبی است و علیّ است وصی
زان هر دو یکی نور ولایت جویم
*********
خورشید ولایت و نبوت ماه است
آن کس که دو دید نور را گمراه است
گر از سر تحقیق دمی در نگری
خورشید به ما دائماً همراه است
*********
در کون و مکان نور علی (ع) می بینم
مرآت رخ لم یزلی می بینم
هر گه به درون خویشتن می نگرم
تنها رخ آن نور جلی می بینم
*********
حق با علی (ع) و علی (ع) به حق ملحق شد
در ذات خدا علی ( ع ) فنا اَلْحق شد
از عشق علی چو گشت بی خویش « کمال »
در خویش بدید حق و محو حق شد
*********
من بحرم و در موج وجودی دارم
خود در رخ خویشتن نمودی دارم
تا بود به ذات خود نبودم هرگز
در بود خود از قدیم بودی دارم
*********
مرآت جمال کبریائی حسن ( ع ) است
محبوب خدا ، علت غائی حسن است
نور ازلی ، سبط نبی ، شبل علی
از زهر جفا ، شاه فدائی حسن است
*********
از عشق خدا جام حسین ( ع ) پر خونست
از خون دلش چهرۀ او گلگون است
چون ازمی صاف ازلی مدهوش است
وصفش ز عقول ماسوی بیرونست
*********
از جام می صاف چو مستم کردند
واقف ز می عشق الستم کردند
از شوق می دو چشم مست مهدی
چون شیشه می باده پرستم کردند
*********
در محفل می کشان چو او قاسم شد
روشن دل ما ز بادۀ قائم شد
ای مغبچگان باده بیارید که باز
امروز « کمال » تائب و نادم شد
*********
ای بلبل نالان نه به خود می موئی
ای نوگل خندان نه به خود می روئی
معشوق ازل نشسته در خانۀ دل
او را تو چرا ز خود برون می جوئی
*********
بر تو قلم قضا کسی بی تو نراند
ذاتت بد و نیک را همی بر تو بخواند
کی بی من و تو بود وجود من و تو
پس باطن تو ز ظاهرت عهد ستاند
*********
دروحدت حق حامد و محمود علیست
با دیدۀ دل ساجد و مسجود علیست
گر نیک نظر نمائی از دیدۀ دل
بینی به یقین در همه موجود علیست
*********
افسوس که خویشتن حجاب خویشم
در عین شهنشهی یکی درویشم
با آن که ز عشق او شدم شهرۀ دهر
در کم خردی از همه عالم بیشم
*********
قلبم ز معاصی خدا گشت تباه
زیرا که ثواب هم بود عین گناه
با این همه ، غم نیست، خدا غفّار است
لا حول و لا قوة الا باالله
*********
من از ره خود به خود سفر خواهم کرد
از عالم جسم و جان گذرخواهم کرد
آنگه که به مقصود رسم از ره دل
بی دیده به روی خود نظر خواهم کرد
*********
بر زلف و رخش تا که امیدی دارم
شام سیه و روز سپیدی دارم
زان لعل خموش روز و شب از ره جان
در گوش دل خویش نویدی دارم
*********
ای آن که ز اصل خویشتن بی خبری
در خویش ز راه خویشتن کن سفری
آنجا نظری کنی گر ازدیدۀ دل
بینی که به جز خدا نباشد دیگری
*********
در شعر و ادب اگر کمالی دارم
در عالم دل چنانچه حالی دارم
از لذّت مستی شراب ساقی است
ور نه به دهان زبان لالی دارم
*********
ای غافل بیچاره که دل می شکنی
تا چند گرفتار چنین ما و منی
آن را که تو آبگینه پنداشته ای
مشکن که بود دانۀ دُرِّ عدنی