942
مست عشق مستهای حضرتم
دوش ساقی داد جام وحدتم
لحظه ای آسوده کرد از کثرتم
گر چه بودم خسته از بار گناه
دیدم آنجا غرق بحر رحمتم
بود آنجا همقدر مستور و مست
زین تماشا گشت افزون حیرتم
گفت با من آن رقیب سنگدل
مست عشق مست های حضرتم
دولت عشقش چو بودی رایگان
دیدم آنجا من هم اهل دولتم
نعمت عامش چو دیدم ، گفتمی
نی من تنها غریق نعمتم
تا گرفتم بادۀ عشق از کفش
چون کمال از بیخودی در راحتم
یافتم با نور جان جان خویش
هستی من بوده تنها آفتم