970
یاران با وفایت الحق که جان نثارند
ای پادشه خوبان یاران در انتظارند
دیوانگان کویت از عشق بی قرارند
ای دلربای عالم وی نور چشم خاتم
پروانگان رویت شایق بسوز نارند
ای آیت الهی بس کن دیگر جدائی
کاین بلبلان بیدل از هجر داغدارند
ای قطب آفرینش ای تاجدار بینش
این بندگان عاصی از خویش شرمسارند
ای مهر آدمیت جانها فدای جانت
یاران باوفایت الحق که جان نثارند
ای ساقی محبان از آن شراب وحدت
جامی بده دمادم کاین عاشقان خمارند
ای دلبر دو عالم این عاشقان بی دل
در دفتر دل خود عکس تو می نگارند
ای مالک دل و جان در جنب اختیارت
همچون ( کمال ) کونین فاقد ز اختیارند
ای مهدی خلایق این قصه خود تو دانی
دل دادگان ز هجرت در بند غم مهارند