شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
خطبة البیان حضرت علی (ع)
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( قصیده ها )
144

خطبة البیان حضرت علی (ع)

من علیّم، من ولیّم، من امام مسلمینم
من وصیّم، من وفیّم، من امیرالمؤمنینم
نزد من باشد مفاتیح الجنان غیب یزدان
کس نداند جز محمّد آن حبیب عاشقینم
بر همه اشیا علیمم چون خداوند خلایق
باب علم نور اول، رهنمای راستینم
من وصی باشم ز بعد ختم سالار رسولان
گر چه ذوالقرنین مذکوری به صحف الاولینم
آن حجر باشم کز آن سرچشمه گیرد عیلم عالم
تَفجُرُ مِنها اثنتا عشراً بکُلِّ عالمینم
از سلیمان است خاتم نزد من از جانب حق
از ازل تا در ابد همواره خیرالوارثینم
هست بر دستم حساب جملگی اندر قیامت
چون به روز حشر از حق عین خیرالحاسبینم
لوح محفوظم به امر ایزد یکتای عالم
کز ازل اعمال مردم را کرام الکاتبینم
من مقلّب در قلوبم، من مبصّر در عیونم
عروهُ الوثقای ایمان نور حق حبل المتینم
چون فنا در عین ذاتم، مظهر جمله صفاتم
هم ایاب خلق از من، هم ذهاب ذاهبیتم
گفت پیغمبر به حقّم، کی علی عالی من
من شدم ختم رسولان و تو هستی جانشینم
یا علی نبود صراط و موقفی غیر از صراطت
این صراط و موقفت را در حقیقت من ضمینم
نزد من باشد همیشه آن کتاب آفرینش
نیست از آن نقطه ای پنهان ز چشم تیزبینم
آنچه در آن بود و هست و باشد ای یاران مخلص
جمله را می خوانم از دل چون شه حق الیقینم
آدم و نوح و هم ابراهیم و هم موسای عمران
انبیا را من ز باطن هر زمان از ناصرینم
دائماً فتّاح اسبابم به دست قدرت خود
چون به ملک حق از اول بندۀ خاص امینم
ابرها را موجدم من بر فضای ملک عالم
زان که با دست خدائی از ازل خلق آفرینم
برگها را از درختان من برون آرم دمادم
ز آن که من همواره حاکم بر سما و بر زمینم
چشمه ها و نهرها از قدرتم جاریست جانا
ز آن که من جان عوالم در مکان و در مکینم
ارض پهناور شد از من مرتفع شد آسمانها
زان که من در قدرت حق در دو عالم بیقرینم
نزد من فَصلُ الخِطابی از خدا باشد همیشه
زین سبب بر انبیا آمد خطاب دلنشینم
قاسم جنات و نارم زان خداوند یگانه
جنّتی بر مؤمنین و دوزخی بر کافرینم
ترجمان وحی یزدان بوده ام اندر عوالم
انبیا را اوستادم زان که من از راسخینم
چون که معصومم به امر حیِّ قیوم خلایق
زین سبب روز قیامت من شفیعُ المذنبینم
حجتم من بر همه کس در زمین و در سماوات
قائم اندر هر زمانم حاضر اندر هر سنینم
خازن علم خدایم قائم عدل بقایم
علم و هم عدل خدایم در عداد صابرینم
دابَةُ الارض جهانم خالق ملک حیاتم
باعث بود وجودم پیشوای طالبینم
صور اسرافیل از من می دمد در جسم و در تن
بهر تفریق تن و جان دائماً اندر کمینم
صیحۀ حقم به هنگام قیام قائم حق
می رسد اندر عوالم هر زمان صوت و حنینم
صوت من چون رعد باشد در مقام حرب جانا
چون که من فعال در حرب گروه مشرکینم
اولین خلق خدایم در خدایم من فنایم
من محمد را وصیّم پس ولی المتّقینم
حق به عرش خود نوشته اسم خود اسم محمد
اندر آن عرش خدائی در حقیقت آن و اینم
همچنان در ارض خود حق نام ما بنوشته ای دل
تا بدانی اوّلینم گر چه اندر آخرینم
بعد از آن حق بر نوشتی اسم ما بر روی لوحی
تا بدانندی خلایق ملتجای کاملینم
تا قیامت باشم هر کس منکرم گردد در عالم
بهر او اندر قیامت دوزخی پر آتشینم
آن کتابم کش نباشد شک و ریبی در حقیقت
مؤمنان را هادی هستم کافران را ضالّینم
اسم های نیک یزدان هان منم این نیز می دان
بایدت حق را بخوانی زسم های نازنینم
اقتباس نور موسی کرد از من مهتدی شد
نور موسی شعلۀ نوری همی بود از جبینم
منهدم سازم به دست خود قصور اغنیا را
زان که من ویران کُنِ بنیان قوم الظالمینم
از قبور آرم برون من خود تمام مؤمنین را
چون به ملک حق تعالی پادشاهی بس مهینم
نزد من باشد کتاب انبیای حق هزاران
چون وصیِّ خاتم مرسل جناب یاء و سینم
من تکلم می کنم از هر لغت با اهل عالم
چون که ناطق در حقیقت از زبان ذاکرینم
ناجی ایوب و نوحم ذکر یونس را مجیبم
من به بحر وحدت حق دانۀ دُرّی ثمینم
من به نور کردگارم آسمان برپا نمودم
چون که دست قدرت خلاّق خیرالقادرینم
من غفور و من رحیمم بس عذاب من الیم است
در نماز ایاک نعبد مؤمنان را نستعینم
چون شد ابراهیم مسلم کرد اقرار ولایم
زان که دیدی در ره حق پادشاه راشدینم
من عصای آن کلیمم کَاژدها شد در کف او
قاتل نفس خبیث و خصم فرعون لعینم
چون نظر کردم ندیدم غیر خود را اندر عالم
تا بدانی فانی اندر ذات خیرالراحمینم
من شمار خلق دارم و آنچه افزون می شود آن
منشی خلّاق عالم تا به روز واپسینم
من نیم مرد ستمگر تا شود تبدیل قولم
گر تو قرآن خوانده باشی بنگری از صادقینم
من ولی الله ارضم امر یزدان را مفوَض
حکم یزدان را مطیعم احکم باالحاکمینم
سوی خود دعوت نمودم از ازل هفت آسمان را
پس اجابت امر من شد زان که شاه ساجدینم
بهر بعثت برگزیدم انبیاء و مرسلین را
تا بدانندی خلایق پادشاه مرسلینم
شد اجابت امر من چون خواندمی شمس و قمر را
عالم اقلیم عالم پادشاه عالمینم
از ازل امر خدایم آمر امر قضایم
جان جان این جهانم روح روح واصلینم
افکنم کفار را اندر جهنّم در قیامت
زان که نار دوزخی بهر گروه ملحدیم
این طبیعت را بجنبانم به دست قدرت خود
چون فنا در ذات حق و شهسوار واجدینم
می کنم تقدیر رزق خلق را من تا قیامت
تا بدانی حقّم و حق بین و خیرالرازقینم
ابر و رعد و برق را فرمان دهم از جود و احسان
تا بدانی افضل و اعلم ز خیل قائدینم
حی و قیومم کجا می رم ز تیغ و نیزۀ کس
زنده سازم عاشقان را دائم از ماء معینم
بر ضمائر اعلم هستم هیچ مخفی نیست از من
زان که مخبر بر تمام غائبین و حاضرینم
من صلات مؤمنینم من ذکات عاشقینم
من جهاد واصلینم حج جمله موقنینم
نور من با نور احمد واحد و یکتا ز حق شد
پس چو ابراهیم دائم لا یُحِبُ الافلینم
ازمن این نورکواکب از من این لرز زلازل
از من این جمله عوالم چون که شاه آمنینم
از من آباد این ارم شد بذل من بر این امم شد
من به ملک حق تعالی راستگوی قائلینم
از دم این ذوالفقارم جمله فرعونان عالم
در یم خون اوفتاده زان که شیر غالبینم
یوسف صدیق را من شاه کردم بر خلایق
ز آن که باشد هر دو عالم ذره ای زیر نگینم
در رحم صورت نگارم آورم از غیب بیرون
آنچه را بینی در عالم چون یدالله المعینم
کور از من گشت بینا ابرص از من در شفا شد
درد را درمان منم چون شاهباز شافعینم
آن بعوضه هان منم کش زد بقرآن حق مثالش
ز آن که من خود ظاهر و باطن به قرآن مبینم
در عدم ظاهر شدم من از عنایات الهی
در وجود خلق عالم در میان ماء و طینم
ربِّ این جمله خلایق بوده ام در عالم ذر
لیک اینجا بین جمعی از گروه منکرینم
زنده گردانم خلایق را به محشر از مقابر
چون فنا در حضرت قیّوم رب الخالقینم
در زمین و آسمان وجه خدای بی نظیرم
جبت و هم طاغوت را در نار خود از محرقینم
باب یزدان هستم و آن آیت کبرای سبحان
هر کسی زین باب آید من ورا حصن حصینم
خادمم میکال و جبریل است و آن جمله ملایک
من خداوند هزاران دسته از این خادمینم
بهر من آب وضو از جنت آوردند اینان
چون که من صاحب بهشت و صانع هر حور و عینم
شمس را برگشت دادم من به این دست خدائی
تا بدانی در حقیقت دست رب العالمینم
اسم اعظم باشم و اسماء دیگر مشتق از من
رهنمای عاشقین و مقتدای سالکینم
کوه طورم بیتم و هم رِقِّ منشورم شما را
باعث کون و مکان و هم مجیب سائلینم
از دم این ذوالفقارم آتشی بر اشقیایم
من به فرمان خدایم خصم جمله کاذبینم
دین یزدان را ظهیرم، منتقم بر ظالمینم
انبیا را در یسارم اولیا را در یمینم
باب حق از بهر خلقم هر که وارد شد بر این در
تا ابد محفوظ ماند زان که خیرالحافظینم
هم مفاتیح نعیمم، هم مقالید جهنم
قاسم جنات و دوزخ چون ز یزدان این چنینم
خواست تا نورم کند خاموش آن جابر ولیکن
می ندانستی که من قتال قوم جابرینم
ساقی کوثر شدم من از عنایات محمّد (ص)
بهر صدیقان عالم لذت للشاربینم
بوده ام من قبل از آدم آمدم پس وقت خاتم
انبیا هر یک به وقتی جمله بوده نازلینم
علم ناطق بد محمد، علم صامت هم من هستم
نیک بنگر در حقیقت جان نطق ناطقینم
صاحب دوران من هستم ناجی آن انبیایم
از خلایق تا قیامت من عیون الناظرینم
واقف از نطق طیورم عالم راز بهائم
محیی ام من هم ممیتم اعلمُ بالمعتدینم
هم سمیع و هم علیم و هم بصیر و هم حلیمم
هم عفو و هم غفور و لا یحب المسرفینم
اولم من ثانیم من ثالثم من رابعم من
با همه اعداد عالم در حقیقت همنشینم
از رسول الله باشم عین ذوالقرنین امت
ناقه صالح ز من بد زان که من از موقنینم
صور اسرافیل از من می دمد روز قیامت
اندر آن روزی که من خود شافع للاثمینم
هستمی آن اسم اعظم کاف ها یا عین صادم
فاتح دل های آدم زان که خیرالفاتحینم
نطق آن عیسی به مهدم ناجی ایوب و یوسف
نیست مثلم هیچ شیئی احسن لِلخالقینم
دورۀ آخر زمان چون در نمازم قائم آید
اقتدا بر من کند عیسی چو هست از تابعینم
من معاد و مبدأم من هم قنادیل نبوت
هستم آن شاه ولایت از خدا رکنی رکینم
بینم اعمال خلایق نیست چیزی غائب از من
حاضرم در جمله عالم ناظری بر اجمعینم
من کلیدی رهنمایم من شه ملک رضایم
نور پاک مصطفایم عین نجزالمحسنینم
هر عمل هر شخص دارد بی ولایم هست باطل
شد ولایم عین ایمان جمله را از ناصحینم
خازن ارض و سمایم عالم اعداد موران
حامل قطرات باران در شمار شاکرینم
آیت کبرای حقم کش به موسی حق نشان داد
اژدها اندر عصایم در عداد جاهدینم
ریختم بر وجه کافر خاکی اندر حرب زیرا
در شکست کافران دارای مشتی آهنینم
منکر من مسخ شد در بین امت های سابق
زان که من در باطن پیغمبران از عابدینم
غاصبان را منتقم در دورۀ آخر زمانم
گر چه از پروردگارم سر خیرالغافرینم
من تکلم می کنم با هر لسان در جمله عالم
زان که من مولا و سید بر تمام مهتدینم
می کنم تأویل قرآن می دهم فتوی ز باطن
تا قیامت باخبر از حاضرینم و غائبینم
هم محمد، هم علیم، هم وحیدم، هم فریدم
هم سلیمان، هم سکندر، هم امام و نور دینم
هم (کمالم) هم جمالم هم جلال کردگارم
هم زبانم هم بیانم گر چه قطب العارفینم