91
در مولود مسعود حضرت حجت سلام الله علیه
ای آنکه توئی آینۀ کامل داور
بی یاد تو ما را نبود عیش میسر
چون روی تو آئینۀ الطاف الهی است
کس را نتوان کرد به روی تو برابر
در گیسوی تاریک تو کفار به زندان
از خنجر ابروی تو اسلام مظفر
هم علت ایجادی و هم نور خدائی
هم شبل علی باشی و هم سبط پیمبر
در نیمۀ شعبان ز کرم پرتو یزدان
بنمود دو عالم ز رخ خویش منور
اکنون که بود مولد آن مظهر ایمان
نوشید می ناب ز پیمانۀ دلبر
خیزید رفیقان همگی با دل خرم
گیرید شراب از خلف ساقی کوثر
خمری که از آن مست بود چشم سیاهش
خمری است که با دست خدا گشته مخمر
از عشق رخ ماه وش مهدی موعود
مست است شراب کهن و شیشه ساغر
در آتش جانسوز رخش خال سیاهی است
چون عود که سوزد به رخ آتش مجمر
برگرد رخش سنبل تر ریخته از ناز
تا نار جمالش نزند شعله بر اخگر
از پرتو نورانی خورشید جمالش
روشن شده خورشید و مه و اینهمه اختر
آن نور ازل میر امم ختم ده و چار
با لشکر حسنش دو جهان کرده مسخر
همنام محمد ( ص ) بود آن حجت قائم
هم شافع امت بود او در صف محشر
از رابطۀ اوست به حق هست خلایق
از واسطۀ اوست به جا گنبد اخضر
با عشوه ای آیاد نماید دل مسلم
با غمزه کند خانۀ ویران دل کافر
تقدیر کند رزق خلایق به ید خویش
آنچه از طرف خالق ما گشته مقدر
آن دم که کند پا به رکاب آن شه یزدان
بر فرق سر خصم زند سُمِّ تکاور
با تیغ دو دم وقت ظهور آن شه کونین
تجدید نماید به جهان حملۀ حیدر
از دیده اغیار نهان آن مه تابان
بر دیدۀ احباب عیان آن گل احمر
بادشمن اسلام بگوئید شب و روز
فاتح شود آخر خلف فاتح خیبر
چون دلبر من نیست دلا در همه دوران
دلدار و دل افروز و دلارام و دلاور
با لطف الهی بنوازد دل یاران
با قهر خدائی ببرد دست ستمگر
ما روز و شب از پیشگه حضرت دادار
خواهیم که باشد دل خصم تو مکدر
آن کس که بود منکرت ای قائم بر حق
شرمیش نباشد ز تو آن ملحد کافر
آوخ که ز بی دینی و بی علمی احمق
هر جاهل شیاد سوار است بهر خر
آن گه که دهد حکم و شود مظهر شیطان
مردود چو شیطان بود از درگه داور
هرکس که شده پیرو ابلیس و قیاسش
در شبهه بسر می برد آن احمق ابتر
با هر که در آیات خدا شبهه نماید
از بهر خداوند نگوئید برادر
با زاهد سالوس بگوئید ز رحمت
کی زاهد خودبین به در میکده بگذر
تا کار تو سازند به یک جرعه می صاف
انکار تو تبدیل نمایند به باور
آن کس که بود غیر تواش قائم بر حق
حقا که بود احمق و هم کور و خر و کر
ای وارث تیغ علی ( ع ) و شرع محمد ( ص)
برپاست ز جود تو کنون مسجد و منبر
ای آن که بود نور منیر تو بهر عصر
بر خیل رسل زمر خدا هادی و رهبر
ای نور خدا ، بحر سخا ، هیکل توحید
خوش آن که ز توفیق به پایت بنهد سر
ای آن که عوالم همگی آینه توست
در بطن قوابل زده ای خیمه و چادر
دانند محبان که ز الطاف خداوند
از بوی تو گلزار جهان گشته معطر
در چشم محب تو جهانست سرابی
ای آیت کبری چو توئی عالم اکبر
بر گونۀ خود نقش زدی خون دل ما
بر برگ گل انداخته ای شعلۀ آذر
آن سان که دلم صید تو شد ای شه خوبان
شهباز نکردست چنین صید کبوتر
بودم چو یکی گنگ ز انوار الهی
در مکتب عشق تو شدم مرد سخنور
چون لعل لبانت به شکر قند فشاند
شیرینی نطق تو بَرد شهد ز شکر
در میکدۀ چشم تو ای ساقی مستان
مست است دل و جان و تن عاشق مضطر
یک جرعۀ می ریز از آن ساغر توحید
تا سر بنهم همچو گدایان تو بر در
هر کس که شده بندۀ عشّاق جمالت
از بنده نوازیت ز شاهان شده برتر
هر کس که کشید است می از جام وصالت
مستانه زناسوت به لاهوت زند پر
با دیدۀ دل دفتر عشق تو چو خواندیم
شستیم ز خونابۀ دل صفحۀ دفتر
ای صورت خوبان جهان پیش تو تصویر
تصویر تو اندر دل ما گشته مصور
هر کس که کشد جرعه ای از باده عشقت
با گوهر دانش شکند قیمت گوهر
منکر چو در آئینه روی تو نظر کرد
در وجه خدا دید یکی صورت عنتر
با جمله قوا زد به سر خویش دو صد مشت
آن سان که زند جاهل دون مشت به نشتر
عارف چو نگه کرد به مرآت جمالت
دید عالم اکبر ز ره عالم اصغر
بر صورت خود گشت به جان عاشق و مفتون
پنداشت که عاشق شده بر صورت مظهر
چون نور تو شد علت ایجاد عوالم
پس حسن تو پیداست ز اشیاء سراسر
الحمد که ما از ازل این درس محبت
کردیم به دانشکده عشق تو از بر
گر از دل ما شمس رخت جلوه نماید
روشن شود از پرتو آن خسرو خاور
ای حجت یزدان ز سر لطف و ترحم
بر تارک ما از کرم خود بنه افسر
خوبان همه دانند که در پیش جلالت
دارائی کونین متاعی است محقر
تا کی ز غم دوریت ای مرکز ایمان
در دایرۀ هجر تو باشیم سَلَندر
در آتش هجر تو بتا تا کی و تا چند
سوزیم پر و بال دمادم چو سمندر
ای شاه دو عالم چو توئی حامی قرآن
قرآن خدا را بنما هادی احقر
تا در ره دین همچو شهیدان فداکار
گردیم به خون گلوی خویش شناور
هم از شرف و حرمت آن حاکم نافذ
بریم سر خصم تو با نیزه و خنجر
یا رب به محمد ( ص ) شه خوبان دو عالم
یا رب به علی ( ع ) شیر خدا حیدر صفدر
یا رب به حق نور رخ زهرۀ زهرا
یا رب به حسن ( ع ) آن شه مظلوم مطهر
یا رب به حسین ( ع ) و سه و شش نور ولایت
انوار رخ و نور دل آن مه انوار
بخشا ز کرم جرم « کمال » و همه اخوان
بر قامت بی سایۀ پیغمبر اطهر