73
در مدح حضرت رضا علیه السلام
جان من بادا فدای نطق دربار رضا
خوش به حال آن که از جان شد فداکار رضا
سوختم پروانه وش در شعلۀ شمع رخش
تا دل و جان سوخت در روی شرر بار رضا
ای صبا از من بگو با بلبلان خون جگر
بلبل جانم پرد از شوق گل زار رضا
ساقیا جامی بده زان بادۀ ناب کهن
تا بگویم شمه ای از نور رخسار رضا
هر که طالب باشد اسرار خدای لم یزل
بایدش واقف شدن بر کار و اسرار رضا
گر بخواهی مطلع گردی ز کردار خدا
رونگر با چشم دل همواره کردار رضا
بارها گویم به چشم اشکبار خویشتن
ای خوش آن چشمی که باشد محو دیدار رضا
این چنین فرمود حق با اولیای خویشتن
زائر حق گشته هر کس گشت زوار رضا
گر چه در هر عصر از حق اولیائی قائمند
جملۀ ادوار باشد عین ادوار رضا
بر در او ایستاده جبرئیل همچون گدا
تا برد فیضی ز جود عام دَربار رضا
وحی یزدان بر تمام اولیاء و انبیاء
در حقیقت نیست غیر از وحی و اخبار رضا
خویشتن را پاک کن از لطف وجود کردگار
تا به گوش دل بیابی صدق گفتار رضا
جان خود را کن فدا در راه معشوق ازل
تا به راه حق ببینی نقش ایثار رضا
نور رخسارش به دل دارد ( کمال ) از روی صدق
تا دو چشمش دیده از دل نور انوار رضا