شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
کی زاده است مادر گیتی قرین تو
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( قصیده ها )
121

کی زاده است مادر گیتی قرین تو

قرآن ماست یاد رخ نازنین تو
اذکار ماست خواندن نقش نگین تو
زاهد طلب کند ز خدا حوری و قصور
عاشق خراب و مست می دلنشین تو
عابد به کنج مسجد و محراب معتکف
عارف اسیر سلسلۀ عنبرین تو
در کوی عشق از کرم و جود کردگار
خوش آرمیده ایم به حصن حصین تو
چون روزهای روزه به آخر رسد بتا
افطار ماست نقل لب شکرین تو
چون خواستند تا گل آدم عجین کنند
کردند خاک فطرت ما را عجین تو
ای پادشاه صورت و معنی نهاده اند
اسرار کائنات به زیر نگین تو
دل های ماست جمله به بند غمت اسیر
آن دل نبود و نیست که نبود حزین تو
طوطی نطق ما که شکر می کند نثار
بی شبهه پرتوی است ز نطق متین تو
مستیم و سرخوشیم و غزلخوان و پایکوب
تا خورده ایم از می چون انگبین تو
از آسمان شدیم ز رفعت بلند تر
ز آن دم که گشته ایم غبار زمین تو
دنیا و آخرت ز دم ماست در امان
تا از عنایت تو شدستیم امین تو
از کفر و دین برون شده ایم این زمان به حق
بگزیده ایم از دل و جان کیش و دین تو
ما را نمانده است به هستی خود یقین
تا مرده ایم در بر صدق و یقین تو
شادیم و مست و خرّم و بی باک و پر نشاط
از آن زمان که گشته دل ما غمین تو
بوی بهشت می وزد از گفتگوی ما
تا دیده چشم ما رخ چون یاسمین تو
گوییم روز و شب به نواهای جانگداز
کی زاده است مادر گیتی قرین تو
صحرای قلب ما شده گلزار معرفت
تا کرده جلوه بر دی دل فرودین تو
ماییم برتر از فلک و خوشتر از ملک
چون گشته ایم از کرمت همنشین تو
آتش زبانه می کشد از نطق و شعر ما
زیرا که خورده ایم می آتشین تو
روز الست چون ز کفت خورده ایم می
گشتیم خاک رهگذر عارفین تو
ما قائلیم جمله رسولان ما سبق
بودند بهر خلق جهان مرسلین تو
آن ساکنان که در حرم قدس محرم اند
هستند از ازل همه خلوت نشین تو
چون نور کبریائی و فانی به ذات او
باشند زین سبب همه یار و معین تو
باشد کلام حق به زبان رسول او
وصف جلال و مدح جمال مبین تو
حقّا که دلربائی و مولای عاشقان
دست خدا برون شده از آستین تو
با ذوالفقار قهر تو باشد حوالتش
آن کس که پروریده به دل زهر کین تو
سوگند می خورم به ولای تو یا علی
هستیم جملگی همه دم عاشقین تو
سیراب کن ز چشمۀ عشقت «کمال» را
زیرا که هست تشنۀ ماء معین تو