64
شمارهٔ ۹۹۳
بکوی عشق باشی شیر مردی
اگر باشد برویت گرد دردی
بروی مرد باشد گرد این درد
نخواندی این مثل گردی و مردی
خیالت گر نبودی مونس جان
دل بیکس تن تنها چه کردی
غذای عاشق مفلس غم آمد
اگر غم نیستی مسکین چه خوردی
دورنگی نیست ما را با تو الأ
همین بخت سیاه و روی زردی
درخت گل ندارد ناب سرما
نیارم زد برآن در آه سردی
کمال آنها که فکر بکر دارند
قزون از صد غزل خوانند فردی