91
شمارهٔ ۲۴۲
ما دلی داریم و آن بر دلبری خواهیم بست
ما کمر در خدمت سپمین بری خواهیم بست
هر کسی بندنه بهر سیم و زر بر خود کمر
تا نداند دیگری بر دیگری خواهیم بست
گرچه دل بر بار خود بستیم و بس چون زلف یار
چون به عزم راه باری بر خری خواهیم بست
بار اگر بندیم از کوی تو باری بر رقیب
ما بر آن فتراک جانی و سری خواهیم بست
پادشاهان صیدها بندند بر فتراکها
نقش روی زرد بر خاک دری خواهیم بست
رنگ از روی گل و از گل ورق خواهیم ساخت
صورت او گر به روی دفتری خواهیم بست
در میان گریه چون بوسیم پای او کمال
از در و یاقوت بر وی زیوری خواهیم بست