95
شمارهٔ ۱۴۵ - کتب الی امیر عزّالدّین علی شیر ابن بابویه
ای آنکه خاک پای ترا روشنان چرخ
دایم بمیل شعشعه چون توتیا برند
آنجا که جفت ساز سرخامه ات بود
لحنی بود تمام که نام نوا برند
افهام را بساحل ادراک راه نیست
دربحر شعرت ارچه بسی آشنا برند
ارباب دل چو غنچه بنزدیک نظم تو
پیراهن آورند وز حالت قبا برند
روحانیون چو بینند ابکار فکر تو
ته ته زنند در وی و نام خدا برند
آنجا که خوان همّتت آراست روزگار
این هفت طاس گردون کاسه کجا برند؟
دریا که قطره ییست ز دریای طبع تو
نزدیک فیض طبع تو نامش چرا برند؟
آن کلک را که دست تو سردستیش گرفت
آگه نیی که خلق همی زو چها برند
دانی چه می برند ازو؟ من بگویمت
هردم هزار گوهر افزون بها برند
تو قوّت سخن ده و گر ماه و آفتاب
بروی برند غیرت، بگذار تا برند
سوداست شعر نزد تو آوردن آنچنانک
قانون سوی مسیح زماخولیا برند
هندوی نیم سوخته خاطرت بود
هر نظم کان زخاطر اصحابنا برند
دانم که کس ندید جز از جزو شعر من
کز اصفهان بهمدان جزو خطا برند
روزی که از برای غذای روان و عقل
از خوان خاطر تو زهرگون ابا برند
ز انواع سردی و ترشی هرچه بایدش
فرمای تاز مطبخ سودای ما برند
نزدیک مثل تو سخن آور چو من خموش
چون آورم سخن ؟ که خود این از شما برند
تیزست خاطر تو و ترسم چو بیندش
حالی ز روی خشم بگوید که وا برند
دانم بسی زنخ زند و گویداینت ریش
چون جزو شعر من و بر طبعت فرا برند