156
شمارهٔ ۱۸ - ایضاً له
ای کریمی که در ستایش تو
عقل کل را زبان بفرسودست
خاک شد زیر پای همّت تو
و هم کوسر بر آسمان سودست
دست دریا و کان فرو بستت
تا سخای تو پنجه بگشودست
آن کند اختر از بن دندان
که بدو دولت تو فرمودست
یافت پیوند با سر انگشتت
قلم از بهر آن زراند ودست
کرد آهنگ مدحت تو دوات
زان دهان را بمشک آلودست
مدّتی شد که خاطر اشرف
از صداع رهی بر آسودست
مختصر زحمتیت دادستم
که هم حشوهاش پالودست
اندرین یک دو روزه خادم را
هم بفّرت گشایشی بودست
بر سر صد هزار دختر بکر
پسری دوش روی بنمودست
نیک در آمدن شتاب نمود
مگر آوازۀ تو بشنودست
زود ترتیب نام و نانش کن
کت و شاقی ز نو در افزودست