شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
گمشده
حسین منزوی
حسین منزوی( ترانه ها و سایر اشعار کلاسیک )
236

گمشده

شب بود و خسته بودم از زخمه ی جدایی
بی تو نشسته بودم در سوک آشنایی
پیغام خود سپردم تا آورد نسیمت
خون شد دل از غم تو ای بی نشان كجایی
این سو آن سو از تو نشان بپرسم
گاهی از این گاهی از آن بپرسم
ای گمشده، نام تو را بر برگ گل ها كنده ام
بانگ تو می آید به گوش از گریه و از خنده ام
تا تو چنین از نام خود در من طنین افكنده ای
من هم طنین از نام تو در روزگار افكنده ام
این سو آن سو از تو نشان بپرسم
گاهی از این گاهی از آن بپرسم
ماندم تنها و بی تو گم شد ترانه هایم
بغضی شد و گره خورد با نام تو صدایم
بین من و تو اكنون دریا و كوه و هامون
بی من تو در كجایی من بی تو در كجایم
گرچه سویم راه سفر نگیری
از من حتی دیگر خبر نگیری
این سو آن سو از تو نشان بپرسم
گاهی از این گاهی از آن بپرسم