شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
حسین منزوی
حسین منزوی( غزلیات )
179

از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم

از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانی‌ست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامه ی حیرانی‌ ست، خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما"
کوریم و نمی‌بینیم، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ ست
امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی‌ بریم، ابریم و نمی‌ باریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید؟ گفتیم کـه بیداریم
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم