1028
دستش از گل، چشمش از خورشید سنگین، خواهد آمد
دستش از گل، چشمش از خورشید سنگین، خواهد آمد
بسته بار گیسوان از نافه ی چین، خواهد آمد
از تبار دلستانِ لولیانِ بیستونی
شنگ و شیطان، با همان رفتار شیرین خواهد آمد
با شگرد سامری را ساحری آموز نازش
تا دوباره از که بستاند دل و دین، خواهد آمد
با همان آنی، که پنداری خود از روز نخستین
شعر گفتن را به حافظ داده تلقین خواهد آمد
بی گمان از آینه، جشن سرور آمیز حُسنش
راه دوری تا من، این تصویر غمگین، خواهد آمد
عشق گاهی زندگی ساز است و گاهی زندگی سوز
تا پریزاد من از بهر کدامین خواهد آمد
ای دل من، سر مزن بر سینه این سان ناشکیبا
لحظه ای دیوانه جان، آرام بنشین، خواهد آمد
خواهد آمد، خواهد آمد، خواهد آمد، آه اگر اما نیاید
باز سقف آسمان امروز، پایین خواهد آمد