118
شمارهٔ ۷۸
زلف ترک من صبا هردم مشوش می کند
تا دماغ عاشقان از بوی آن خوش می کند
با زمین مرده ابر نو بهاری کی کند
آنچه بامن بوی زلف یار سرکش می کند
از لطافت ترک من گویی که هست آب حیات
خاصه آن ساعت که طبعش همچو آتش می کند
سبزه و آب و شراب و شاهد و رود و سرود
گر نباشد روی ترکم کار هر شش می کند
هر بهاری گل به دامن می کند زر پیشکش
تا خطابش ترک من ادنی وادش میکند
چون بدمژگان خون عالم می تواند ریختن
از چه تر کمهر زمان آهنگ ترکش می کند
گر ز ترکی ریخت چشم ترک اوخون همام
چون که صیدلاغر است از ننگی ترکش می کند