112
شمارهٔ ۶۶
میان ما و شما بود پیش از آن پیوند
که جان علوی ما شد درین قفس در بند
بجز دهان لطیفت که با نسیم گل است
ندید دیده مردم گلابدان از قند
لب خوشت که فدا باد آب حیوانش
نداد آبم و در جانم آتشی افکند
چگونه از ملک انسان شریفتر نبود
که ز آدمی چو تو پیدا می شود فرزند
از ذوق بی خبر است آن که می کند تشبیه
رخت به چشمهٔ خورشید و قد به سرو بلند
از آب و خاک نیاید کسی بدین خوبی
در آن جهان مگر از روح صورتی سازند
بگو که چاره من چیست از مشاهده ات
به حسن هیچ کسی چون نمی شود خرسند
اگر چه غیر تم آید میان شهر برای
زبان هر که مرا پند می دهد در بند
همام چون که سلامت کند ملول مشو
گرش جواب نگویی به زیر لب میخند