115
شمارهٔ ۲۰۷
ای نور دیده و دل از دیدهها نهانی
با ما نه در میانی کاندر میان جانی
عشقت بسوخت خرمن آبی بر آتشم زن
کز تشنگی مردم ای آب زندگانی
چون آب زندگانی جان بخشی از تو دارد
ز انصاف دور باشد گر گویمت که آنی
انوار هردو عالم عکسی ست از جمالت
هم بافتی نشانی با آن که بی نشانی
بستی حجاب اگر نه زاشراق رویت افتد
پروانه وار آتش در شمع آسمانی