129
شمارهٔ ۱۹۹
نه چنان مست و خرابم ز دو چشم ساقی
که مرا با دگری هست خیالی باقی
مستی از هستی من جز سر مویی نگذاشت
وان قدر نیز نخواهم که بود ای ساقی
مست گشتیم و نخواهی تو که فانی گردیم
زان که در آرزوی عربدة عشاقی
هر کجا پر تو حسنی ست ز رویت اثری ست
آفتابی تو که منظور همه آفاقی
جان من از سر زلف تو نسیمی بشنید
عزم دارد که کند صحبت تن در باقی
خودنمایان اگر از عشق تو بویی یا بند
پیش شاهان نفروشند دگر زراقی
حیف باشد که بخواند غزل های همام
پیش خامی که ندارد خبر از مشتاقی