140
شمارهٔ ۱۵۷
نباید در قلم یارا حدیث آرزومندان
اگر صدسال بنویسم بود باقی دو صد چندان
درین آتش که من هستم زمانی دشمنت بادا
که حالی آب گرداند وجودشگر بودسندان
نیم آن کز تو برگردم فراقمگر کشد یا نه
به زخم ازباره برگشتن نباشد مذهب رندان
ز خاک استخوان من دمد بوی وفاداری
نباشد دوستانت را وفای شست پیوندان
مگر بر جان مشتاقان ببخشاید دلت ور نی
نه مردی سود می دارد نه تدبیرخردمندان
نمیدانم چه روی ست آن که هر جایی که بنمودی
زحیرت عقل می گیردسر انگشت در دندان
میان روضه با رضوان چوبی روی تو بنشینم
در آن ساعت چنان باشم که با اغیار در زندان
به محشر دیدهٔ آدم شود از دیدنت روشن
در آن مجمع کراندازد نظر بر روی فرزندان
تمنا یک نظر دارد همام از گوشه چشمت
امید بندگان باشد به الطاف خداوندان